هنا هو
هیچ کاری برایت نکردم
حتی در معنی کردن واژه ات هم ناتوانم
گاهی کوه پردرختت میخوانند
گاه میگویند نام جدمان بوده است
گاه بناچار به شهر بی برج وباروی لور نسبتت می دهیم
وگاه تو را از نژاد کردان میدانند
خلاصه بگویم من در بودنت وجود دارم
هرچند در این گرگ میش پر هیاهو هردو گم شده ایم
برسم پیشه ی نیاکانم هنا هوی میکنم
بر بلند ترین گریوه ی سرزمینم
بر یال هشتا پلی دس بر بناگوش ایستاده ام
از کلاسه سر خطاب به همتباران هنا میکنم
کسی هست که هنایم را بشنود
کسی هست که تبارم را بمن بشناساند
نه به شیوه مسعودی و استخری ویاقوت حموی
که از انان نیز سخت گله دارم
بودیم ومارا ندیدند
مردیم و مارا ندیدند
ویا بااگاهی ویا نااگاهی کوچکمان کردند
غرورمان غیرتمان نادیده گرفت
هنوز تکرار تاریخ است
بیا از قیل و قال دست برداریم
حواشی را کناری دور بگذاریم
دمی بر متن مور خورده که تاریخش خوانیم
تامل یا درنگ جایز شماریم
بنای خانه را محکم سپس زیبا نماییم
غنیمت دان فرصت را که تو امروز زفرداها وفرداییان بهتر میتوانی
که انچه راسزاوار نام قوم توست بر زبان بیاری و بیادگار بگذاری
فرامرز محمدي