جانبازی که پس از 24 سال حافظه اش را به دست آورد



سایت ساجد - شنیده‌هایمان از این جانباز 47 ساله حکایت می‌کرد که او پس از موج‌گرفتگی طی عملیات الی‌بیت‌المقدس به مدت 24 سال بخش زیادی از قدرت حافظه خود را از دست داده و به ناگاه در سال 85 علاوه بر بازگشت حافظه‌اش، این بار چنان از این موهبت الهی برخوردار می‌شود که بسیاری از اعداد و جدول‌های سخت و دشوار را در مدت زمان کوتاهی از بر می‌کند. این شنیده‌ها اشتیاق‌مان را برای دیدار کمال‌آبادی چند برابر کرده بود تا اینکه فرصت چند روزه سفرش از اصفهان به تهران، مجال ساعتی گفت‌و‌گوی رودررو را برایمان میسر ساخت. کمال‌آبادی به همراه اشکان بحری، ‌هیپوتراپی که معرفش بود، زودتر از موعد آمدند تا در گفت‌وگویی ویژه ساعتی همکلام شویم. خاص از این نظر که این بار علاوه بر پرسش و پاسخ‌های مرسوم تمامی مصاحبه‌ها، باید برای راستی‌آزمایی میزان حافظه این جانباز اصفهانی تست‌هایی را برایش مهیا می‌کردم؛ بنابراین روی برگه‌ای حدود 20 عدد را نوشتم و در بدو ملاقات به او دادم. چند لحظه کافی بود تا کمال‌آبادی اعداد را حفظ کند و وقتی که شماره ردیف هر عددی را به او می‌گفتم بلافاصله علاوه بر آن عدد، اعداد پس و پیشش را به ترتیب می‌گفت! این تعداد عدد را شاید خود من یک نصف روز زمان می‌برد تا همگی را به ترتیب از اول تا آخر حفظ کنم. اما کمال‌آبادی ضمن از بر کردن همه آنها، می‌توانست بگوید که مثلاً چهاردهمین عدد کدام است و اعداد قبل و بعدش کدام‌ها هستند.

پس از اولین سنجش، اولین سؤالم از محمدی کمال‌آبادی این بود که چطور گذرش به جبهه افتاد و جانباز شد؟

در سال 61 وقتی که 15 سالم بود در ذیل نیروهای تیپ 14 امام حسین(ع) به جبهه رفتم. خیلی طول نکشید که به همراه نیروهای این تیپ وارد عملیات الی بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر شدیم و در مرحله دوم همین عملیات، به تاریخ 17/2/61 دچار موج‌گرفتگی شدیدی شدم. در آن ماجرا یکی از همرزمانم که به نظرم معاون گردان بود، از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش متلاشی شد. یادم هست خون و گوشت و پوست آن بنده خدا به سر و صورتم ریخت و از شدت انفجار دچار موج گرفتگی شدم.

چطور شد که در آن سن و سال کم داوطلب حضور در جبهه شدید؟ چند مرحله اعزام داشتید؟

در آن زمان غرور خیلی از جوانان و نوجوانان کشورمان بسته به آزادسازی خرمشهر شده بود. خود من احساس می‌کردم این شهر و نواحی اشغالی کشورمان مثل گوشت تنم است که در دندان گرگی گرفتار آمده است؛ بنابراین هر طور شده اعزام شدم و به همان ترتیب که گفتم، مجروحیت یافتم. با کمی بهبودی سال 62 هم باز اعزام شدم اما در اهواز مستقر شدم و امور پشتیبانی را انجام می‌دادم. شدت موج انفجار باعث شده بود پرده گوش راستم پاره شود و صدای زنگ نسبتا بلندی توی گوشم می‌پیچید؛ بنابراین دیگر تحمل صدای انفجار و از این قبیل صداها را نداشتم. در سال‌های 65 ـ 66 هم به خدمت سربازی رفتم که بیشترش در اهواز و خطوط پشتیبانی بود.

وضعیت جانبازی‌تان چطور بود؟ اینکه حافظه‌تان را از دست داده بودید چه مشکلاتی را برایتان پدید آورد؟

همان طور که گفتم موج‌گرفتگی باعث شد تا علاوه بر از بین رفتن قدرت شنوایی یکی از گوش‌هایم، توی سرم صدای زنگی می‌شنیدم که هنوز هم با من است. این حالت گیجی و صدای زنگ باعث می‌شد که دیگر نتوانم از قدرت حافظه‌ام به خوبی استفاده کنم. چرا که نمی‌توانستم ذهنم را متمرکز کنم. با چنین وضعیتی رفته‌رفته از جامعه طرد شدم. همان زمان دستفروشی می‌کردم. پارچه می‌فروختم و کافی بود یک نفر از من خرید کند و مثلاً بگوید پارچه را می‌برم خانه اگر خوب نبود پس می‌آورم. او می‌رفت و همین که جلوی چشمم محو می‌شد به کلی فراموشش می‌کردم و عواقب این فراموشی دردسرساز می‌شد. یا در مقطعی عضو شورای روستایمان شدم. مردم از من انتظاراتی داشتند و خواسته‌هایشان را مطرح می‌کردند. من چون توانایی تمرکز ذهنی نداشتم، به جای اینکه به خواسته‌شان توجه کنم می‌گفتم: می‌خواستید به من رای ندهید! خودم هم می‌دانستم که حرفم غیر‌منطقی است ولی دست خودم نبود. این مسائل باعث شد تا کسی مرا جدی نگیرد و به انزوا فرو بروم.

چطور شد که حافظه‌تان برگشت؟

در سال 85 تقریباً 24 سال از شرایطی که دچارش شده بودم می‌گذشت. دیگر خسته شده بودم. به خدا می‌گفتم مگر من برای رضای تو به جبهه نرفته بودم. مگر نرفتم تا در صف اسلام بجنگم. پس چرا باید اینطور مورد تمسخر دیگران قرار بگیرم و منزوی شوم. آن قدر شرایط روحی‌ام بد بود که از خدا خواستم یا شفا دهد یا مرگم را برساند. در همان ایام یک شب در خواب احساس کردم ذهنم روشن شد. نمی‌گویم خواب خاصی دیدم یا اتفاقی معجزه‌گونه رخ داد. بلکه فقط آن شب وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم قدرت حافظه‌ام برگشته و شیوه‌های خاصی برای یادگیری و حفظ مطالب دارم.

به اینجای گفت‌وگو که رسیدیم دوباره موضوع تست را مطرح کردیم. اشکان بحری که خود در زمینه هیپوتراپی و قدرت‌های ذهنی فعالیت می‌کند، می‌گفت که از نظر او قدرت حافظه کمال‌آبادی فوق برتر است. بنابر‌این اینبار امتحان سخت‌تری را مطرح کردیم و عدد پی(π) که متشکل از حدود 10 هزار عدد گنگ است را مقابل کمال‌آبادی قرار دادیم. البته او از قبل این اعداد را حفظ کرده بود و به محض اینکه می‌گفتیم عدد شماره 280 او با گفتن عدد مورد نظر اعداد پس و پیشش را می‌گفت. سپس از آنجایی که 222 کشور و نواحی خودمختار جهان را با مراکز و پایتخت‌هایشان از بر بود اسم تمامی این کشورها با پایتخت‌هایشان را طی چهار دقیقه و با سرعت خارق‌العاده‌ای از بر گفت. بعد نوبت به جدول مندلیف رسید تا همه فرمول‌هایش را از حفظ بگوید و همچنین هر استانی را به او می‌گفتیم تمامی شهرستان‌هایش را به سرعت می‌گفت و سپس استان بعدی و...

پایان گفت‌وگوی‌مان با علیرضا محمدی کمال‌آبادی این سخن بود که او معتقد است حافظه برترش پاداش تحمل 24 سال درد و رنج جانبازی است و همین‌طور به او قول دادیم تا از طریق انتشار این گفت‌وگو بتوانیم او و توانایی‌های ذهنی و شیوه‌های یادگیری‌اش را به مراکز علمی معرفی کنیم تا بلکه از این توانایی‌ها بیشتر بهره‌برداری شود. هنگام خداحافظی، از این جانباز دوران دفاع مقدس خواستیم تا ما را مهمان خاطره‌‌ای از دفاع مقدس کند:

قبل از عملیات الی‌بیت‌المقدس یکی از همکلاسی‌هایم که به نام شهید محمد صادقی که با هم اعزام شده بودیم، با دستانش استخاره می‌کرد و سرنوشت همه را پیش‌بینی می‌کرد. مثلاً می‌گفت فلانی شهید می‌شود فلانی می‌ماند و. . . البته این کار را به شوخی انجام می‌داد و وقتی به او گفتم سرنوشت من را هم بگوید. گفت: من مطمئنم وقتی که سرم متلاشی می‌شود. تو کنارم هستی و این صحنه را می‌بینی. عجیب اینکه در اثنای عملیات وقتی که ترکش بزرگی سرش را متلاشی کرد، من درست چند متر عقب از او بودم و این صحنه را با چشمانم دیدم. یادش گرامی باد.

منبع : روزنامه جوان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد