یادی از زنده یاد درویشعلی پیامنی


Pic 345

اونایی که توی خیابون راه آهن رفت و آمد داشتن جلوی پاساژ زیتون حتما اونو دیدن .کر و لال بود . تا زمانی که جوان بود کارگری میکرد . تا تاب و توان داشت باربری میکرد و این اواخر که پاش رفت زیر قطار و از نوک پنجه قطع شد،گدایی میکرد . اکثر اوقات میخندید . نردیکای ظهر که میشد یه گوشه کز میکرد و انگار غم دنیا به دلش نشسته . کمی کسالت داشت . صبح روز ۲۸ بیدار میشه ساعت ۶ صبح سراغ برادرانش رو میگیره . چند لحظه بعد فریادی و دیگر هیچ . مراسم ساده ای بود حدود ۱۰۰ نفر که خیلیا انگار به پارک اومدن . فقط اکبر برادر کوچکش بود که عین ابر بهار گریه میکرد . وقتی امبولانس جنازش اومد نگاش کردم تازه فهمیدم که چقدر ریزه میزه بوده . نه کسی گریبان چاک کرد . نه کسی از هوش رفت . نه کسی عربده جدائی کشید . نه او را در میان خانه چرخاندن و نه…….. از این همه غریبی گریه ام گرفت و بی اختیار گریه میکردم . تا جائی که بعضی از بستگانش با تعجب به من نگاه میکردن . نم نم بارانی میبارید . سر قبرستان حاج اقا هم کنتراتی با سرعت تلقین رو خوند و بقیه هم مثل کارگران کنتراتی خاک رو با عجله روش ریختند . و والسلام . پرونده دورشعلی هم بسته شد…
(به قلم استاد سعید باقری)

پ.ن: روحش شاد. فاتحه ای برایش بخوانیم…

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد