
از
آنجا که سینما تأثیر بسزایی در تغییر و تأثیر فرهنگها دارد باید به این
مهم توجه کرد که برخی افراد به ساخت و تهیه فیلمهایی با مضمون و محتوای
مربوط به آخرالزمان و ظهور منجی میپردازند. برای مثال کارگردان فیلم
«همشهری کین» که فردی است یهودیالاصل اقدام به ساخت فیلمی با موضوع
پیشگوییهای نوستر آداموس میکند که در آن منجی جهان فردی است مسلمان که با
اعمال شدیدترین خشونتها و به پشتوانه مسلمانان خاورمیانه و با ظاهری عربی
ظهور کرده تا انسانها را از دست ظلم و ستم نجات دهد. جالب است بدانید
اورسون ولز کارگردان آن، جایزه اسکار را نیز دریافت میکند!
موضوع
پایان جهان و سرانجام آن، همواره مورد پسند ذائقه مردم بوده و حجم بزرگی از
فیلمنامهها را به خود اختصاص داده است تا با پرداختن به آن، به اشکال
گوناگون به کنجکاوی اذهان پاسخ دهند. این تصویرسازی صرفاً رویکردی
سرگرمکننده نداشته بلکه با هدف القای مضامین ایدئولوژیک دینی و سیاسی در
قالبهای علمی و تخیلی مانند آرماگدون و 2012 تصویر دلخواه خود را در باب
پایان جهان به نمایش میگذارد.
ستیز با منجی عالم بشریت
علت
اصلی این توجه را میتوان در گسترش تفکر صهیونیسم و هژمونی فرهنگی آنها بر
جهان یافت. آنها از رسانه به بهترین شکل در جهت اهداف خود بهرهبرداری
کرده که در این راستا یکی از اهداف اصلیشان در هالیوود، ستیز با منجی
عالم بشریت و بد نام کردن او و مسلمانان است.
سبک فیلمسازی آپوکالیپتیک
سبک
فیلمسازی آخرالزمانی موسوم به آپوکالیپتیک بر محور قهرمانان یا پهلوانانی
استوار است که در نقش اسطوره ظاهر میشوند، دقیقا همانند سری فیلمهای
بتمن که دارای جلوههای ویژه خاص و با هزینههای بالایی تولید شده است. در
این گونه فیلمها یک نفر به عنوان قهرمان، اوضاع را سر و سامان میدهد. این
مدل قهرمانان در جوانان از جایگاه ویژهای برخوردار بوده و محبوبیت زیادی
دارند و در نهایت منجر به تغییر اصول اخلاقی آنان میشود.
امریکا منجی جهان است!
مضمون
غالب فیلمهای اسطورهای این است که جامعه درگیر مشکلاتی نشان داده
میشود تا هنگامی که شخصیت قهرمان فیلم ظهور پیدا میکند و با نیروی
خارقالعاده خود که تنها مبتنی بر ابزار و قدرت فرد است، همگان را نجات
میدهد. این موضوع به خصوص در مورد شخصیتهایی مانند مرد عنکبوتی به
وضوح مشاهده میشود. نکته حائز اهمیت اینکه فیلمهای اسطورهای هالیوود
یک عنصر مشخص دارند، آنها سعی میکنند شرایط را به گونهای جلوه دهند که
مخاطب برای ذرهای هم که شده در وجود خود این احساس را داشته باشد که از
عهده کسی کاری بر نخواهد آمد، به جز یک اسطوره که قطعاً این اسطوره هم در
واقع نمادی از خود امریکاست، مثل فیلم اخیر سینمای هالیوود با نام کاپیتان
امریکا. یعنی در این فیلمها به مخاطب خود القا میکنند که امریکا منجی
جهان است. اغراق بیش از حد در قدرت اسطوره، از ویژگیهای مهم این قبیل
فیلمهاست.
سرنخهای تأملبرانگیز
فیلم کاپیتان امریکا
تاکنون 4 بار به تصویر کشیده شده است. اولین بار در سال 1944 و پس از آن
سال 1979 و مجدداً در دو مجموعه تلویزیونی جداگانه به نمایش گذاشته شده
است. در یکی از این فیلمها کاپیتان امریکا پس از نجات دنیا و در هنگام
بازگشت با دوستانش ناتاشا (اسکارلت جوهانسون) همکار شده و متوجه میشود که
رئیس گروه یعنی نیک فیوری در جریان مأموریت گذشته نسبت به حفظ منافع سازمان
اقدام کرده و جان هزاران انسان را به خطر انداخته است. در پی آن و پس از
پی بردن به این ماجرا دچار تردید درونی شده و در این هنگام فیوری مورد
سوءقصد قرار گرفته و در ادامه کاپیتان امریکا به سرنخهای تأملبرانگیزی
دست مییابد و ادامه ماجرا...
نماد خیر و شر امریکا
اسطورههایی
چون کاپیتان امریکا در فیلمهای دیگر هالیوود با مضامین آخرالزمان
افسانهای و حماسی بسیارند، اسطورههایی همچون ارباب حلقهها و هریپاتر
که سازندگان آن به سود سرشاری دست یافتند. از دیگر فیلمهای مشابه میتوان
به مومیایی، جادوگر مرلین، ماتریکس و در اشکال جدید به فیلم لبه فردا با
بازی تام کروز و امیلی بلانت اشاره کرد. در این فیلمها هیولایی وحشتناک و
افسانهای، جان انسانهای بیگناه را تهدید میکند اما با دلاوری و رشادت
منجی و اسطوره فیلم و با استفاده از سلاحهای جادویی به جنگ او رفته و از
بین میرود و در نهایت هم نماد خیر و شر که حلقهای جادویی است از بین
میرود و داستان به پایان میرسد. جالب آنکه در بسیاری از این فیلمها
نماد خیر امریکا، اصطلاحاً غرب و نماد شر همانا شرق است.
فیلمی برای انزجار غیرت ایرانی
یکی
از این قبیل فیلمها که دیدن آن حتماً هر ایرانی را ناراحت و منزجر
میکند نسخه جدید فیلم پلیس آهنی است. در این فیلم که داستان آن از سال
2028 آغاز میشود یک شرکت چند ملیتی قدرت مطلق تولید روباتها در دنیا بوده
و روباتهای جنگی آنها در حال پیروزی در تمامی نبردها هستند.
در
ابتداییترین سکانسهای این فیلم، روباتها در حال پاکسازی محلههای تهران
از اشرار و به اصطلاح آنها تروریستها هستند. غیرت ایرانیها اجازه حضور به
آنها در سطح شهر را نمیدهد و با عملیات انتحاری تلاش دارند تا
روباتهای جنگنده را نابود سازند اما به هر حال جنگیدن با چنین
روباتهایی سخت است و با وجود چنین عملیاتهای انتحاری، به منظور
نفوذناپذیرتر شدن آنها، شرکت باید نسخهای جدید ارائه کند تا حتی از این
فناوری در داخل امریکا استفاده کنند. در ادامه الکس موفی که پلیسی درستکار و
فداکار است در پی حادثهای شدیداً مجروح شده اما امنی کورپ تصمیم میگیرد
با تبدیل او به یک روبات نسبت به حفظ زندگی او اقدام و نسل جدید از
روباتهای پلیس را پایهگذاری کند.
تغییر ماهیت آخرالزمان
اما
اکنون آخرالزمان در آثار هالیوود تغییر ماهیت داده و با ژانر علمی تخیلی
سعی در ارائه مدلی دارد که در آن آخرالزمانی وجود ندارد. به عبارتی اول و
آخر، ابتدا و انتها و در حالت کلی بعد زمان که امری دنیوی است به عنوان
شاخصی در جهت محدود کردن توانایی مغز انسان معرفی شده که با از میان
برداشتن چنین شاخصی انسان همان خدای خویش میشود که توانایی انجام هر کاری
را دارد.
اسکارلت در نقش یک ابر قهرمان!
اخیراً فیلمی در
امریکا به نمایش گذارده شده که بهرغم فرانسوی بودن کارگردانش، باز هم فیلم
در فضای سینمای هالیوود نوعی جدید از آثار آرماگدونی است. در این فیلم
اسکارلت جوهانسون در نقش یک ابرقهرمان زن ظاهر شده و قادر است با ذهن
دستکاریشدهاش که حاصل تحقیقات علمی است کنترل بسیاری از کارها را در
دستانش بگیرد. در این فیلم بر اساس یکی از فرضیات تکامل با افزایش توانایی
مغز انسان که در حقیقت با جفت شدن هرچه بیشتر سلولهای مغز از طریق
تکانههای همسان الکتریکی، لوسی توان و قدرتش برای تسلط بر جهان ماده و
انرژی بیشتر و بیشتر میشود، تا جایی که از تسلط بر خویش بر تسلط بر دیگران
و محیطاش و حتی روح دست مییابد. اینجاست که دیگر بعد زمان برای او
بیمعنا میشود و به عبارتی طی طریق از اول به آخر، از ابتدا به انتهای
خلقت برای او به مثابه چشم برهم زدنی آسان میشود.
یکتا شدن نابودی جهان از شر
در
سکانسهای آخر فیلم، لوسی موفق میشود با معکوس کردن فرآیند خلقت از تکثر
سلولی به وحدت و یکتا شدن دست یابد. در روند فیلم، لوسی به هیچ عنوان به
انسانهای خوب آسیبی نمیرساند و از قضا نیت او برای یکتا شدن نابودی جهان
از شر است. این فیلم نسخهای جدید از اومانیسم محض است؛ چراکه در باور فرد
مسلمان دستیابی بشر به رموز مخفی و پنهان خداوند که تاکنون پوشیده بوده
است، با استفاده از عملکرد صددرصد مغز و بهره بردن از آن برای خدا شدن یا
خدا بودن نه پشتوانه علمی دارد و نه عملی!
در تفکر اسلامی انسان با طی
مراحل عرفانی و سلوک به سمت وحدانیت غرق در خدا میشود. حال آنکه در تفکر
کابالایی (فرقهای از یهود)، انسان با طی کردن مراحل عرفان فنایالیالله
نمیشود، بلکه به مقام خدایی میرسد؛ این است بنمایه آخرالزمان در
هالیوود.