۱۳۹۴ چهارشنبه ۵ فروردین ساعت 11:07
سرویس سینمایی هنرآنلاین،"یادم میآید مدتی پیش به من گفتند: آقای رویگری میشود، مدتی چراغ خاموش باشی، من هم جواب دادم، چراغ خاموش مانند قطعه هنرمندان میماند که همه کنار هم خاموش خوابیدهاند و نفس نمیکشند. من تا زمانی که نفس میکشم نمیتوانم چراغ خاموش باشم. اما شما اگر میخواهید بنده را خاموش کنید، این کار را انجام دهید."
رضا رویگری بازیگر سینما و تلویزیون این روزها بیشتر از آن که فعالیت هنری داشته باشد، در خانه استراحت میکند. او منتظر است تا مجوز ساخت اولین فیلم خود را دریافت کند. این بازیگر سینما که مدتی پیش به دلیل عارضه مغزی، توانایی جسمی گذشته خود را ندارد و هنوز هم عوارض بیماری در جسماش دیده می شود میهمان سفره هنرآنلاین شد تا از خاطرات گذشته خود بگویید، خاطراتی از نوروز سال ها پیش که برای او زیاد هم روزهای جالبی نبوده است. با او درباره تخم مرغ رنگی های هفت سین و سبزه انداختن های نوروز به صحبت نشستیم که در ادامه می خوانید:
اقدامی برای ساخت فیلم سینماییتان انجام دادهاید؟
متاسفانه سرمایهگذار پیدا نمیکنم. چندین بار با بنیاد سینمای فارابی صحبت کردهام اما نتیجهای نداده است. فقط مدیران در این بنیادها عوض میشوند اما اتفاقی برای من هنرمند نمیافتد. من به امید اینکه فیلمم را بسازم، روزها را سپری میکنم و به شما قول میدهم که فیلم من یکی از پرفروشترین فیلمها باشد.
نام فیلم شما هم مشخص شده بود درسته؟
بله همچنان نام این فیلم را "فانوسهای رنگی" گذاشتهام. مهمتر از نام فیلم، پیدا کردن یک سرمایهگذار برای ساخت فیلم است. من زبان چرب و نرم برای دست یافتن به یک سرمایهگذار را ندارم. تهیهکنندهها هم به دنبال فیلمنامههایی هستند که برای آنها برگشت سرمایه داشته باشد.
آخرین فیلمی که حال شما را خوب کرد و انگیزه فیلمسازی به شما داد، چه فیلمی بود؟
من همچنان با فیلمهای قدیمی حال و هوایم عوض میشود. موسیقی و نقاشی هم جای خود دارد. من در نمایش "قمر در عقرب" به کارگردانی اسماعیل خلج در اصفهان بازی میکردم که خاطرات خوبی از این نمایش دارم. اتفاقا در این نمایش خانم شهره آغداشلو هم به ایفای نقش پرداخته بودند. با این حال بازی در فیلم "بوتیک" هم برای من جذابیتهای خاص خودش را داشت.
فکر میکنم خاطرات شما از بازیها و نقشهایی که ایفا کردهاید، خیلی باشد تا از کارهای امروزی که به شما پیشنهاد میدهند؟
خاطرات من آنقدر قدیمی است که _با لحن طنز_ فکر کنم برای هفتصد یا هشتصد سال پیش باشد... (خنده) از مجموعه "قمر در عقرب" نزدیک به ۴۰ سال است که میگذرد. البته شرایط امروز هم آنقدر تغییر کرده که این خاطرات تبدیل به اتفاقات شیرین در ذهن هر هنرمندی شده است. یاد این جمله افتادم که میگوید "با اینا زمستون و سر میکنیم".
شنیده بودم که نقاشی هم می کنید؟
من چندین گالری نقاشی هم در بازار قائم برگزار کردم. تا ۱۵ سال پیش هم آن گالری با نمایشگاهی از نقاشیهایم فعال بود تا اینکه برای نمایش "معرکه در معرکه" به آمریکا سفر کردم که بعد از بازگشتم به ایران متوجه شدم نقاشیهایم را از آن گالری برداشتند. من حتی پولی برای خریدن تابلوهای خودم نداشتم.
به نظر شما خوشبختی مطلق وجود دارد یا خیر؟
نه اصلا. من وقتی احساس خوشبختی میکنم که سلامت باشم و هزینههای درمانم تامین شود. خوشبختی یعنی کنار تک تک اعضای خانواده بودن که امیدوارم همه کنار اعضای خانواده خود باشند. آنچه که در ذهن همه جوانها نقش می بندد، بیشتر شبیه رویا است. من در خارج از ایران که سفر میکنم دلم برای اذان تنگ میشود. واقعا ایران را دوست دارم.
طی این ماهها با تلویزیون همکاری داشتهاید؟
متاسفانه خیلی از تلویزیون طلب مالی دارم. اما هیچ کدام از تهیه کنندهها پولی نمیدهند. تغییر مدیریت در تلویزیون و سینما هم برای من نوعی، هیچ اتفاق مثبتی در پی نداشته است. من سال گذشته آلبوم موسیقی "کازابلانکا" را منتشر کردم که به سختی هم مجوز گرفتم. خیلی از دوستان معتقد بودند که آلبوم "کازبلانکا" نام خوبی ندارد اما به نظر من بهترین فیلم کلاسیک دنیا به این نام مشهور است. دعا کنید که بیماریام باعث نشود از موسیقی فاصله بگیرم. چرا که موسیقی را واقعا دوست دارم.
یکی از بهترین خاطرات نوروزی شما چیست؟
من کلی خاطرات نوروزی دارم. تا جایی که ذهنم یاری میکند، اول عید دو فیلم "نورمن" و جری لوییس "به بازار میآمد. من هم پول عیدیهایم را جمع میکردم و با پسرخالهام به سینما میرفتم. اما مادرم همیشه پیگیر پول عیدیام بود، یک بار با پول عیدهایم هم سینما رفتم و هم یک قوری خریدم تا به مادرم هدیه بدهم. خانواده من در باغی در تجریش زندگی میکردند. ما در این باغ حوضی داشتیم که در آن پر از ماهیهای سیاه و سفید بود. اما من دوست داشتم همانند همه مردم بروم و از بیرون ماهی قرمز کوچولو بخرم. یک عید تصمیم گرفتم، ماهی کوچولو بخرم. بعد از خرید ماهی کوچولوها در حال دویدن به سمت خانه بودم که زمین خوردم؛ ماهیها را طوری نگه داشتم که از دستم نریزند و بعد داخل تنگی گذاشتم. ما هیچ وقت سفره هفت سین نداشتیم چون پدر و مادرم به این کار اعتقاد نداشتند.
شما در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهاید چه طور شد که به سینما و موسیقی علاقهمند شدید؟
پدر من نمیدانست که من در تئاتر بازیگر بودم. اما در محله کوچک ما خبرها زود میرسید؛ به پدرم گفته بودند که پسرت مطرب شده، بعد پدرم عصبانی به خانه آمده بود و به مادرم گفته بود که بیا ببین پسرت مطرب شده است. یادم میآید که در نمایشی به نام" حلاج "در سال ۱۳۴۳ بازی میکردم و این اولین کاری بود که پدرم از من دید. اما بعد از آنکه اول انقلاب سرود "ایران ایران" را خواندم، پدرم در محله ما سرش را بالا میگرفت و با سربلندی در تجریش قدم میزد که پسر من این آهنگ را خوانده است.
شما بین بازیگری، موسیقی و نقاشی کدام را انتخاب میکنید؟
هنر بازیگری برای من اتفاق دیگری است. من معتقدم که صدا در حنجره من بوده است و من کاری برای آن نکردهام. اما برای بازیگری خیلی تلاش کردم. پول اتوبوس نداشتم از تجریش تا چهار راه یوسف آباد پیاده میآمدم تا به کارگاه نمایش برسم. بازیگری را خیلی دوست دارم.
از کارگاه نمایش برایمان بگویید؟
کارگاه نمایش هم وابسته به تلویزیون بود که ما در آنجا حضور داشتیم و ما عضو آن کارگاه نمایش بودیم که سالهای سال از آن روزها میگذرد. فکر میکنم حدودا برای سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۱ بود که در آن کارگاه نمایش بازی میکردم. یک الف بچه بودم.
کدام دوره کاریتان را دوست دارید؟
من بعد از فیلم "بوتیک" حال خوبی داشتم و بعد هم سریال "مختار نامه" را بازی کردم. آخرین سریالی هم که به ایفای نقش پرداختم بازی در مجموعه "شاهگوش" بود. من با مجموعه "محله بهداشت" معروف شدم و دوستان خوبی پیدا کردم. اما دنیای هنر هم خیلی نامرد است چرا که هنرمندان کمتر از هم با خبر هستند.
کارگردانهایی که شما در فیلمهایشان به ایفای نقش پرداختید، به شما سر میزنند و از حال و روز شما باخبرند؟
بعد از بیماریام، پای چپم درد میکند و نمیتوانم درست راه بروم. به همین دلیل بعضی از نقشها را به من نمیدهند. تا زمانی که زندهام دوست دارم بازیگری را ادامه دهم. متاسفانه از همکاران در عرصه سینما دور شده ام.
هنوز هم دوست دارید "خلبان" شوید؟
بله خیلی زیاد. به این حرفه خیلی علاقه داشتم، چون برایم جذابیت داشت. همیشه هم فیلم "عقابها" و "کانی مانگا" را به یاد می آورم.. یادم میآید که در هواپیمای" اف پنج "نشسته بودم و لباس خلبانی تنم بود. انگار به یکی از آرزوهام رسیده بودم.
شنیدهایم که اصولا سفره هفت سین را خیلی دوست دارید؟
تخم مرغهای رنگی را همیشه رنگ میکردم و سبزه میانداختم. کلا سنتهای ایران را واقعا دوست دارم.
به همه آنچه از هنر بازیگری توقع داشتید، رسیدید؟
اولین موضوعی که در این هنر برایم جذاب است، همیشه این بوده که این هنر برای ارائه به مردم است. همیشه دوست داشتهام که مردم را شاد کنم. بخشی از بازیگری با ادبیات هم سر و کار دارد به همین دلیل این هنر را دوست دارم. اما خیلی ایدهها در ذهن داشتم که به آن نرسیدم. گاهی در ذهنمان آرمانی هم فکر میکنیم. متاسفانه جامعه ما یکدست نبود و برای همین هم سلیقهای پیش رفتیم. هنوز هم این اتفاق میافتد. جلوی پای ما سد گذاشته میشود و این سد کار و ایده ما را عقب میاندازد. خواستههای من همواره معطوف به هنر و موسیقی است. مثلا برای آلبوم" کازابلانکا "واقعا با مشکلات روبرو شدم. سینما ابزار خود را میخواهد. نویسنده و کارگردان باید آزادتر کار کنند. به نظر من سینما در ایران با این مشکلات شاهکار بوده که با همه سختیها ایستاده است. من برای آینده خودم تلاش میکنم. من برای مردم کار میکنم و مردم هم به من محبت دارند. شما حتما به خاطر دارید که برای زنده یاد مرتضی پاشایی مردم چه تشییع جنازهای به پا کردند. این نشان میدهد که مردم هنرمندان را دوست دارند. پس ما هم باید برای مردم قدم برداریم. چرا که ما هم برای مردم ماندگار هستیم. مدیران که تقریبا هر چند وقت یکبار تغییر میکنند.
هزینه درمان شما از سوی بنیاد سینمای فارابی و یا خانه سینما تامین شد؟
نه متاسفانه من بیمه خصوصی هستم. تمام هزینههای درمانم را خودم تامین کردم. مدتی پیش یک وام با مبلغ کم میخواستم اما متاسفانه خانه سینما پولی برای تامین مشکلات مالی هنرمندان ندارد. ۳۶ سال صدای من از رسانه ملی پخش شد و زمانی سرود "ایران ایران" را خواندم که تلویزیون سرود مناسبی برای پخش نداشتند. این آهنگ را در زمان حکومت نظامی و با ترس فراوان شبانه ضبط کردیم. اتفاقا شبی که قرار بود این سرود از تلویزیون پخش شود، ساواک به صدا و سیما حمله کرده بود و از کنار سر ما گلوله رد میشد. الان از هر شبکهای این آهنگ در زمان دهه فجر پخش میشود اما دریغ از یک تلفن که بگویند "رویگری تو مردهای یا زندهای". من فقط به عشق مردم زندهام.
صبا شادور