ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
.
دوستان عزیز حتما ادامه این مطلب را بخوانید…خیلی جالب است
*گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای
درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می***گذارد
مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت
مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را
شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه …*
*شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.*
* *
*شاعراین چنین سرود:*
*.*
*.*
*.*
*.*
*.*
*سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا*
*************************************
*یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا*
************************************
*همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را*
***********************************
*تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه*
***********************************
*تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه*
**********************************
*مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش*
**********************************
*یاد داری که تو را شب به سحر می کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال*
**********************************
*وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال*
**********************************
*عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال*