شعری بسیار قشنگ و خنده دار… سالها بود تو را ؟!!!!!!( آخر خنده )

.

دوستان عزیز حتما ادامه این مطلب را بخوانید…خیلی جالب است

*گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای
درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می***گذارد
مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت
مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را
شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه …*
*شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.*
* *

*شاعراین چنین سرود:*

*.*

*.*

*.*

*.*

*.*

*سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
*

*************************************

*یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا*

************************************

*همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را*

***********************************

*تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه*

***********************************

*تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه*

**********************************

*مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش*

**********************************

*یاد داری که تو را شب به سحر می کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال*

**********************************

*وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال*

**********************************

*عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد