متن وصیت نامه زنده یاد «نورمحمد پاپی» همراه با شرح فارسی

متن لری

اگر کض مردم خوم بسپارم

چون حق دوسئن وه تئ تض دارم

 

وا دسئا نازارت جنازه م بشور

قؤرئ سیم بکض دض هماری دور

 

هر طؤر مظا گت آؤ تلخیم بونی

رکفنم کنی هر طؤرئ دونی

 

یض رو یا دو رو پرسئ سیم گیری

ده هیچ فامئظئ پرسونض نئری

 

بلن گو سیار سیم بونئ وض کار

الام بکنئ وض شضر تا بازار

 

دوّ حونض گیری دض مئن خیابو

یکئ سی پیائا یکئ سی زنو

 

یض خاهش دارم بالا بالا غیرتت

ناخن نئاری وه قأ صورتت

 

چون کض بد صورت گنض

گنا کبیرض سی مردض گنض

 

آخر نتونستی ساکت بمونی

هئ وض یاد گذشتض چن سورض بحونی

 

هروختئ خاک کردی جنازه سردم

الام مئ کنی وض تموم مردم

 

الام مئ کنی وض زن تا پئا

خود داری کنن ده ظباس سئا

 

اگر  همسائ عروسی داره

اجازه بأ وش ساز دضل بئارض

 

روزئا پنج شمض بضونض جوری

دبض آؤ یاری سر قؤرم شوری

 

قالی بونی وض سر مزارم

قاب کنی دض گل عسک یادگارم

 

خاکیا سر قؤرم گیری وض گردض

زنئ گت چتض بؤ دوسم مردض

 

هر مؤقض کض بینی عسک یادگارم

دلت بئ هوش بو وض سر مزارم

 

تیکلض نفس ها دض تک دلت

زنو آؤ یارن بونن دض کلت

 

زنئ وردارت برت وض حونض

بازم یایی وا هوش سیم یاری بونض

شرح فارسی

می میرم پس وصیتم را بگویم
من پیش تو خاطر عشقمان حقی دارم

 

با دستان نازنینت جنازه ام را شستشو کن

کمی دور از آبادی برایم مزاری بساز

 

به آدابی که روحانی محل بگوید مرا صدر و کافور بزن

هرجور صلاح دانستی کفن و دفن کن

 

یک روز یا دو روز برایم مراسم عزا بگیر

از اقوام پرسانه (مبلغی پول که اقوام و اشنایان به صاحب عزا می دهند) قبول نکن

مثل همه مردم با بلندگوی سیار بچرخید

و مرگ مرا به همه اعلام کنید

 

در خیابانمان دو خانه از همسایه ها عاریت می گیری

یکی برای مجلس مردانه و دیگری زنانه

 

خواهشم از تو اینست تورا به خدا

صورتت را چنگ میانداز (به رسم زنان داغدار لر)

 

صورت خراشیده زشت است

می گویند برای مرده نیز گناه است

 

اگر بالاخره نتوانستی خود را کنترل کنی

برای روزگار گذشته مان سوره ای از کتاب خدا بخوان

 

وقتی جنازه سرد و خاموش مرا دفن کردی

به همه مردم ابلاغ کن

 

به همه مردان و زنان اعلام کن

از پوشیدن لباس سیاه خودداری کنید

 

اگر همسایه ها مجلس عروسی دارند

به خاطر  مردن من از آوردن آلات موسیقی منع نشود

 

و اما تو غروب پنج شنبه ای بهانه می گیر

با پیمانه ای آب مزارم را می شویی

 

قالیچه ای روی مزارم می گذاری

عکسم را در گل قاب می گیری

 

خاکهای روی مزارم را بر سر می ریزی

زنها از تو علت را می پرسند تو می گوئی دوست و همدمم درگذشته است

وقتی چشمت به عکسم می افتد

بی هوش می شوی و روی مزار می افتی

 

هنوز اندک نفسی داری

زنها لیوانی آب بر تو می پاشند

 

زنی تو را بر می دارد و به خانه می برد

به هوش که می آئی هنوز بهانه مرا می گیری..

 بهانه ای شدتایادی کنیم ازخواننده منطقه پاپی مرحوم نورمحمدپاپی

تقاضای یک پیرزن برای ازدواج با احمدی نژاد!

تقاضای یک پیرزن برای ازدواج با احمدی نژاد!

تقاضای یک پیرزن برای ازدواج با احمدی نژاد!

¤ در سفر احمدی نژاد به سمنان تنها ۸ تن از وزیران رئیس جمهور را همراهی کردند.

¤ با اینکه در اطلاعیه ها دیدار مردمی ساعت ۳۰/۸ اعلام شده بود اما رئیس جمهور ساعت ۱۲ظهر وارد ورزشگاه شد و به همین دلیل بسیاری از مردم ورزشگاه را ترک کرده بودند.

¤ اکثریت حاضران در مراسم استقبال را مردم شهمیرزاد تشکیل می دادند که با انبوهی از پارچه نوشته ها و پلاکارد خواستار ارتقای این بخش به شهرستان بودند. رئیس جمهور در واکنش این درخواستها گفت اجازه بدهید دهستانی برای آن درست کنیم تا بتوان شهمیرزاد را به شهرستان ارتقا داد.

¤ پس از پایان سخنرانی رئیس جمهور، وی و همراهانش با تکان دادن پرچم جمهوری اسلامی همراه با مردم سرود «ای ایران» را همخوانی کردند، پیش از اجرای سرود رئیس جمهور و همراهانش محل را ترک کردند و رحیم مشایی آخرین نفری بود که با تأخیر محل را ترک کرد، وی با حرکات دست تلاش می کرد با مردم ارتباط برقرار کند.

¤ وقتی رحیم مشایی در محل سخنرانی رئیس جمهور در ورزشگاه تختی کنار نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه سمنان نشست وی بسیار ناراحت به نظر می رسید و حاضر نشد با مشایی سخنی بگوید آیت الله شاهچراغی پس از اتمام سخنان رئیس جمهور به سرعت از محل سخنرانی خارج شد تا با مشایی مواجه نشود.

¤ استفاده مداوم و بی وقفه از سرودهای ایران گرایی در مراسم استقبال و همایش «حماسه حضور» غیرعادی به نظر می رسید.

¤ در آغاز همایش حماسه حضور علی الحسینی سردار بازنشسته سپاه که اینک همکاری نزدیکی با دولت دارد با تأکید بر رقم زدن حماسه سیاسی در سال ۹۲ و نام بردن از رحیم مشایی تعجب همگان را برانگیخت.

¤ در پایان مراسم اهدای نشان های ایثار و دانش در همایش حماسه حضور پس از اینکه همراهان رئیس جمهور از جمله آقایان زریبافان و دکتر الهام از سن پایین آمدند رحیم مشایی در کنار رئیس جمهور ماند و دوباره همراه با جمعیت حاضر سرود ای ایران با صدای خواجه امیری را همخوانی کردند که حاضران این رفتارها را انتخاباتی قلمداد کردند.

¤ پنجشنبه شب تعداد زیادی از مردم به ویژه جوانان مهدیشهری در اعتراض قول مثبت رئیس جمهور برای ارتقای بخش شهمیرزاد از بخش های تابعه مهدیشهر به شهرستان، مقابل استانداری و محل اقامت هیئت دولت تجمع کردند، تجمع کنندگان از رئیس جمهور خواستند قول خود را به مردم شهمیرزاد پس بگیرد.

¤ پیرزنی که در محل ورزشگاه به استقبال رئیس جمهور آمده بود به خبرنگاران گفت: فرزندم و همسرش در یک آتش سوزی جان خود را از دست دادند و حالا از رئیس جمهور می خواهم مرا عقد کند و با خود به تهران ببرد. این پیرزن این درخواست خود را خیلی جدی مطرح می کرد که موجب خنده خبرنگاران و سایر مردم شد.

¤ یکی از مسئولان دولت درگوشی به خبرنگار کیهان گفت: به آقای شریعتمداری بگو کارت خیلی درست است.

خاطره ای زیبا از تفحص شهدا

سال 73 بود که همراه بچه ها در منطقه والفجر مقدماتى فکه کار مى کردیم. ده روزى بود که براى کار، از وسط یک میدان مین وسیع رد مى شدیم. میان آن میدان، یک درخت بود که اطراف آن را مین هاى زیادى گرفته بودند. روز یازدهم بود که هنگام گذشتن از آنجا، متوجه شدم یک چیزى مثل توپ از کنار درخت غلت خورد و در سراشیبى افتاد پایین. تعجب کردم.


مین هاى جلوى پا را خنثى کردیم و رفتیم جلو. نزدیک که رفتیم، متوجه شدیم جمجمه یک شهید است آن را که برداشتیم، در کمال حیرت دیدیم پیکر اسکلت شده دو شهید پشت درخت افتاده و این جمجمه متعلق به یکى از آنهاست. دوازده سال از شهادت آنان مى گذشت و این جمجمه در کنارشان بود ولى آن روز که ما آمدیم از کنارش رد شویم و نگاهمان به آنجا بود، غلت خورد و آمد پایین که به ما نشان دهد آنجا، وسط میدان مین، دو شهید کنار هم افتاده اند.


"شهید على محمودوند"

این شعر را تقدیم می کنیم به تمام فرزندان شهیدی که مدت ها منتظر نشانی از پدرشان بوده اند و فرزندانی که هنوز هم در معراج شهدا به دنبال پلاکی از پدر هستند .

پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم

و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم

و جنگ بود - و وارگی و دربه دری

سفر رسید و ما با سفر بزرگ شدیم

پدر همیشه سفر بود مثل این که نبود

و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم

پدر قطار فشنگش قطار رفتن بود

و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم

پدر رسید – و ما از قطار جا مانده ایم

پلاکش ماند و ما با خبر بزرگ شدیم

و کوچه عکس  پدر را به سینه چسبانید

و ما به چشم شما بیشتر بزرگ شدیم

قطار پوکه خالی  و زیرسیگاری

چقدر جای تو خالی، پدر! بزرگ شدیم

و ما بزرگ نبودیم این شکوه تو بود

به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم

سروده حضرت آیت الله وحید خراسانی درباره حضرت زهرا(س)

سروده ای از آیت الله وحید خراسانی درباره مقام حضرت فاطمه زهرا(س) در پایگاه اطلاع رسانی این مرجع تقلید منتشر شده است. این سروده را در ادامه می خوانید:


عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى


متن کامل در ادامه مطلب

در تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد


متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى


پیش گویی شهید اندرزگو

آقای وحید یامین پور که اغلب ما ایشون را با برنامه دیروز،امروز،فردا(مجری اسبق) میشناسیم مطلب جالب در تارنماشون گذاشته بودند که ما هم خالی از لطف ندیدم تا از مطلبشون استفاده کنیم.

در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید  سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیتهای پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم. همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!

مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.

یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید:

چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ ...

متن کامل در ادامه مطلب


سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.

بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید


سرداری که سر به زیر شد

لحظاتی داخل کانالی که ارتفاع آن به نیم متر نمی‌رسید و کف آن هم با بدن‌های مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبک شود. اما یک اتفاق سرها را از کانال بالا آورد.

خبرگزاری فارس: سرداری که سر به زیر شد+ عکس

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، شاید شما هم در گلزار شهدای بهشت زهرا این مرد را دیده باشید. او سرش همیشه پایین است و با وقار راه می‌رود.  به همه سلام می‌کند و تمام قطعات شهدا سرمی‌زند و همیشه چشمانش اشک بار است. اگر نسل امروز و دیروز او را نمی‌شناسند، تقصیری ندارند، ما مقصریم که او را به جامعه معرفی نکردیم. او یکی از قهرمانان روزهای مردانگی ملت است که از همرزمان شهیدش جا مانده است. او سرباز جانباز امام خمینی(ره)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد.

 

سردار جانباز حاج اسماعیل معروفی / سال62

 

اسماعیل با سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان سر و سری داشت و همواره یار و همراه او بود. با حاج احمد در جبهه‌های غرب بود و با او بود که وارد جنگ در جنوب شد و تا احمد بود اسماعیل در کنار او بود. وقتی تیپ سیدالشهداء(ع) تاسیس شد و شهید حاج علی موحد دانش به عنوان فرمانده تیپ معرفی گردید، افرادی مثل شهید کاظم رستگار، سلمان طرقی، احمد ساربان نژاد، بهمن نجفی، حسن بهمنی، مرتضی زارع و... شالکله اولیه فرماندهان این تیپ را تشکیل دادند و اسماعیل هم در زمره علمداران این یگان بود.

او در عملیات‌های والفجر مقدمانی و یک در کنار شهید مرتضی زارع به عنوان فرماندهی گردان حضرت قاسم (ع) حضور داشت. شهید مرتضی زارع در عملیات والفجر2 به شهادت رسید و خادمی  گردان به اسماعیل سپرده شد.

اسماعیل معروفی، دلاوری و شجاعتش را در عملیات خیبر به رخ کشید. گردان حضرت قاسم (ع) اولین گردان تیپ بود که با دشمن درگیر شد و اسماعیل به همراه شهید حمزه دولابی میدان نبرد را اداره می‌کرد. گردان اسماعیل چندین بار بازسازی شد و دوباره به مصاف دشمن رفت. آنقدر فشار دشمن سنگین بود که حتی فرماندهان به جهت جو روانی حاکم بر صحنه نبرد برای تجدید روحیه به عقب می‌رفتند و مجددا به جزیره برمی‌گشتند. اما شاید به جرات به توان گفت در طول 25 روز درگیری نفس گیر تیپ سیدالشهداء(ع) در جزیره مجنون، اسماعیل جزء معدود فرماندهانی بود که عقب نرفت. اگر گردانش هم به عقب برای بازسازی رفته بود او در خط به یاری سایر فرماندهان می‌شتافت. روزهای سرنوشت ساز عملیات خیبر چهره اسماعیل دیدنی بود. کسی که قریب 20 روز نفس گیر را پشت سرگذاشته و پرپر شدن گلهایش را به آتش دشمن دیده و بعضا پیکرهای مطهرشان را به دوش کشیده و به پشت جبهه منتقل می‌کرد. با صلابت مثل کوه ایستاده بود. لباس غرق خون و سر و روی خاک آلوده و محاسن بلند و اضافه کنید جذبه مثال زدنیش جلب توجه می‌کرد.

ارتفاعات لری/ عملیات والفجر4سال62/ نفردوم از راست شهید حمزه دولابی، نفر چهارم اسماعیل معروفی

فرمان امام رسید که جزایر باید حفظ شود. ما تازه وارد خط شده بودیم که در محاصره انبوهی از تانک قرار گرفتیم. آنقدر تانک بود که روی پد شرقی جزیره مجنون سیاهی می‌زد. هر رزمنده‌ای که روی جاده می آمد در کسری از ثانیه با گلوله مستقیم تانک غیب می‌شد. آتش بازی دشمن زمین و زمان را به هم می دوخت. اصلا آتش دوشکا به حساب نمی آمد. هواپیماهای ملخ دار دشمن در ارتفاع پایین با کالیبر کنار دژ رو می‌زدند. هیچ جا امن نبود و هر لحظه زنده های جمع ما کمتر و کمتر می شد. فرماندهی در خط نبود که صحنه را مدیریت کند، یا شهید شده بود و یا ... هیچ آتش پشتیبانی از سمت ما وجود نداشت و ادواتی ها هم جرات شلیک نداشتن و حق هم داشتند که شلیک یک خمپاره مساوی بود با لو رفتن موضع و بالا رفتن تلفات، واقعا همه اش غربت و مظلومیت بود. دشمن همه چیز از ادوات نظامی داشت و ما اسلحه سنگین مان آرپی جی بود. لحظاتی داخل کانال و آن هم چه کانالی که ارتفاع آن به نیم متر نمی‌رسید و کف آن هم با بدن‌های مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبک شود. تیر تراش تانک ها لب کانال را نشانه رفته بودند و صدای وز وز تیرها گوش خراش بود. دیگر بچه های شوخ هم ترمزها رو کشیده بودند. اما یک اتفاق سرها را از کانال بالا آورد و آن هم دویدن رزمنده ای بود که محاسن بلند و کلاه نخی بر سرداشت و روی جاده راست راست راه می‌رفت و فریاد میزد:

...ماشاءالله سرباز امام زمان...دشمن داره فرار میکنه...از جا بلند شوید...

همه ما متحیر بودیم با چه جراتی روی دژ راه میرود..آنچنان شور و شوقی با آمدنش آمد که همه از جا بلند شدند و عجیب تر این بود که با آمدنش ترس‌ها رفت و انگار نه انگار که گلوله و آتش دشمنی هست. آنقدر با هیبت بود که کسی سوال نکرد شما کی هستی که به ما دستور می‌دهی؟ او جلو افتاد و بچه ها هم که جان گرفته بودند به سمت تانک‌ها یورش بردند و در زمان کمی تانک‌ها و نفربرهای زرهی دشمن عقب نشینی کردند. بچه ها که در پشت دژ آرام گرفتند به هم می‌گفتند عجب آدم دلاوریه این برادر ریش بلنده اما نمی‌دونستند که این کیه؟ تا اینکه دقایقی گذشت و شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) که نگران پیشروی دشمن بود با موتور به محل درگیری رسید. موتور را روی دژ رها کرد و دوید کنار دژ و صدا زد: معروفی باریک الله، خسته نباشی.

 

آنجا تازه فهمیدیم نام این دلاور اسماعیل معروفی است.

این فرمانده دلاور و دلیر بارها و بارها در عملیات‌های مختلف تا مرز شهادت رفت اما انگار قرار بود بماند و حجتی از حجج خدا روی زمین باشد تا اینکه در تیرماه 65 و در عملیات کربلای یک در حالی‌که فرماندهی گردان عمار از  لشکر حضرت رسول(ص) را به عهده داشت و این گردان را برای حمله به دشمن بعثی هدایت می‌کرد از ناحیه سر و گردن مورد هدف قرار گرفت و به شدت مجروح شد. این دلاور مدت‌ها در کما به سر برد؛ خیلی از دوستانش گمان کردند اسماعیل به شهادت رسیده تا اینکه سیدالشهداء(ع) گوشه چشمی نشان داد و فرمانده ما از جا بلند شد و همه خوشحال شدند. اما اسماعیل به جهت شدت صدمات وارده به ناحیه گردن و سر سالهاست که قدرت تکلم ندارد و این مایه افسوس ماست که از روایت شهدا به زبان اسماعیل محرومیم ولی هر بار که او را در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) و چیذر می‌بینم همه خاطرات زنده می‌شود. جای این بیت شعر خالیست که گفت:

خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد خواست 

که ذره ذره تمام تو را شهید کند

 

سردار جانباز حاج اسماعیل معروفی/ سال91

نخستین روایت فائزه هاشمی از روزهای «اوین»

وارد خانه‌اش که شدیم هنوز نیامده بود و یک مرد میانسال مشغول خانه‌تکانی عید بود. ده دقیقه‌ای منتظر ماندیم تا این‌که فائزه هاشمی با چند کیسه میوه وارد خانه شد.
 
روزنامه بهار نوشت:این همان فائزه هاشمی قبل از زندان است؛ شش‌ماه حبس نه‌تنها تاثیری بر آرا و افکارش نگذاشته که او را رادیکال‌تر از قبل هم کرده است. یک روسری آبی، ‌شلوار سفید و چادر مشکی بر سر دارد و از این‌که خانه‌اش به هم ریخته است عذرخواهی می‌کند.
از نحوه دستگیری‌اش برای اجرای حکم تا مسائل صنفی زندانیان، ملاقات آیت‌الله هاشمی‌ رفسنجانی با او و برادرش در زندان، همبندان و زنان زندانی دیگر، بازداشت روزنامه‌نگاران، ‌انتخابات ریاست‌جمهوری آینده و برنامه‌های آینده سخن می‌گوید و در‌عین‌حال وقتی گفت‌وگو به اینجا می‌رسد که در صورت نامزدی پدرش در انتخابات چه خواهد کرد پاسخ می‌دهد: «ان‌شالله که این‌طور نیست.»
گفت‌وگو با فائزه هاشمی ساعاتی پس از آزادی او از زندان اوین با قرار وثیقه یک‌صد‌میلیون تومانی برای پرونده جدید اتهامی‌اش که اخلال در نظم عمومی (زندان) است در منزل مسکونی‌اش حوالی میدان نوبنیاد انجام شد. در ادامه مشروح گفتگوی “روزنامه بهار” با فائزه هاشمی را می خوانیم:
قرار بود ۳۰‌اسفند آزاد شوید اما ۲۹‌اسفند آزاد شدید. علت این تخفیف یک‌روزه در محکومیت شش‌ماه شما چه بود؟
چند حدس وجود دارد؛ اول احتمال استقبالی را می‌دادند که خوشایند آن‌ها نبود. دوم نبودن من برای سال تحویل در کنار زندانیان‌، این نکته را روزنامه شرق و برخی سایت‌ها یک روز قبل کار کرده بودند. و سوم شاید نبودن من در زندان هنگام چهارشنبه‌سوری برایشان مهم بود، چون با باز‌بودن هوا‌خوری برای این مراسم مخالفت شده بود و دو روز قبل، ٣٠‌اسفند، را روز آزادی من اعلام کرده بودند و من هم چون نمی‌خواستم حتی یک روز زیر منت باشم و هم برایم مهم بود که سال تحویل را در کنار دوستانم در زندان باشم مقاومت کردم؛ بعد از حدود یک‌و‌نیم‌ساعت مرا بیرون کردند. مرا برای گفت‌وگو به دفتر جانشین رییس زندان بردند و سپس به بند راهم ندادند و در آخر نیز بعد از حدود نیم‌ساعت نشستن، در فضای جلوی بند مرا سوار ماشین کردند.
چه ساعتی شما را آزاد کردند؟
حدود یک‌ربع به هفت صبح به من خبر آزادی را دادند. فکر می‌کنم هشت‌و‌نیم صبح بود که من را سوار ماشین کردند و حدود ساعت ۹ صبح هم به خانه رسیدیم.
معمولا کسی از زندانی‌بودن دلخوشی ندارد، اما سوال اینجاست که چه اصراری داشتید داخل زندان بمانید؟
اول این‌که می‌خواستم همه شش‌ماه محکومیت خود را به‌صورت کامل بگذرانم و هیچ منتی بر من و خانواده‌ام نباشد و باعث سوءاستفاده دیگران نشود؛ نکته دوم این‌که ترجیح می‌دادم سال تحویل را در جمع دوستانم در زندان باشم.
چرا؟
چون زندان یک تجربه جدید بود. من سال‌های سال هنگام تحویل‌سال کنار خانواده بودم، اما شرایط جدید متفاوت بود. دوست داشتم کنار دیگر زندانی‌های زن باشم. آنجا سال تحویل برای همه به‌سبب تنها‌بودن و دوری از نزدیکان وضعیت خاصی است و نمی‌خواستم از آن فضا جدا شوم.
چه کسانی با شما همبند بودند؟
تعدادی از خانم‌هایی بهایی، تعدادی از سازمان مجاهدین، دو خانم مسیحی، دو نفر از گروه مادران عزادار پارک لاله، تعدادی بچه‌های سبز و خبرنگار و یک خانم عراقی و چند نفری هم لاییک و چپ.
خانواده هم اطلاع داشتند که قرار است یک روز زودتر آزاد شوید؟
خیر، هیچ‌کس خبر نداشت.
پس شما چطور به منزل رسیدید؟
با همان ماشین زندان من را رساندند.
همین خانه خودتان؟
نه. من کلید نداشتم و همسرم هم خانه نبود. موبایل هم نداشتم به او خبر بدهم؛ در نتیجه به خانه محسن (برادرم) رفتم.
واکنش آن‌ها نسبت به حضور شما چه بود؟
خیلی متعجب و شاد شدند؛ چرا‌که فردای آن روز منتظر آزادی من بودند.
چند‌ماه پیش خبری با این موضوع منتشر شد که مقامات زندان تصمیم گرفته بودند به شما مرخصی دهند، اما با انتشار یک بیانیه از پذیرفتن آن‌ها خودداری کردید؛ چرا؟
کل دوران محکومیت من شش‌ماه بود. ما آنجا چهار نفر را داشتیم که حدود پنج‌سال بدون حتی یک‌بار مرخصی در زندان بودند. افراد دیگر هم بودند که دوسال، سه‌سال، چهار‌سال زندانی بودند، اما مرخصی نرفتند.
یعنی تصور کردید مرخصی حق شما نبود؟
دقیقا. نه‌تنها مرخصی حق من نبود که به‌نظرم باید زندانی‌های دیگر به مرخصی می‌رفتند! احساس خوبی برایم نداشت. ضمن این‌که استنباطم این است که پس از دستگیری من‌؛ اعتراضات در زندان زیاد شد، مسائلی به وجود آمد از نظر خبری به بند زنان زندانیان سیاسی زیاد پرداخته شد؛ یعنی خبرهایی که پس از آن منتشر می‌شد برایشان سنگین‌تر از بیرون‌بودنم بود. یک شب قبل از اعلام مرخصی بابا (آیت‌الله هاشمی) برای ملاقات من و مهدی به زندان آمده بود و پیش‌بینی‌ام این بود که این‌ها می‌گویند آقای هاشمی تقاضا کرده که فائزه بیرون بیاید و این‌ها هم در بوق بگویند که به‌خاطر آقای هاشمی من را آزاد کردند.
چگونه شما را بازداشت کردند؟
در زندان که بودم از بچه‌ها درباره چگونگی اجرای حکم می‌پرسیدم که می‌گفتند چند‌بار به‌دلایل مختلف آن را عقب انداخته‌اند و وقتی با آن‌ها تماس گرفته می‌شد که به زندان بیایید، حتی تا چند ماه هم تقاضای مهلت می‌کردند. غروب اول مهر از دادسرای اوین زنگ زدند که همان شب برای سوال‌و‌جواب به دادسرای اوین بیایید که پرسیدم جریان چیست؟ قرار است به زندان بروم؟ گفتند نه، چند تا سوال‌و‌جواب است. پاسخ دادم امشب میهمان دارم و نمی‌توانم بیایم و فردا صبح آنجا هستم. گوشی را به آقایی دادند که او هم گفت بسیار خوب، فردا صبح، ساعت ۸، دادسرای اوین باشید. میهمان‌ها آمدند و رفتند و ساعتی بعد ماموران داخل خانه آمدند و مرا بردند.
شما روز بازداشت خبر داشتید که برادرتان، مهدی، قرار است دوم مهر به ایران بازگردد؟
بله، می‌دانستم. اما بسیاری این‌طور تحلیل می‌کنند که با فائزه این رفتار را انجام دادند که مهدی بترسد و نیاید. آن‌ها نمی‌خواستند مهدی به ایران بازگردد و احتمالا گفته‌اند که با فائزه که در ایران است و آماده برای زندان‌رفتن این‌طور برخورد کردیم و حتما مهدی پیش خود فکر می‌کند که اوضاع چقدر خراب است و از آمدن پشیمان می‌شود.
چرا فائزه هاشمی ممنوع‌الخروج نیست؟
نمی‌دانم. باید از سیستم قضایی بپرسید.
برای موضوع خاصی از کشور خارج شدید؟
المپیک لندن بود. برای فدراسیون اسلامی ورزش زنان نشستی با اعضا داشتیم و بیشتر به این دلیل رفته بودم.
زندان برای شما چطور بود؟
خیلی خوب بود. تجربه بسیار قشنگی بود، انسان‌های بزرگی که با آن‌ها آشنا شدم، روابط و فضای بین زندانی‌ها و… تجربه ‌گران‌بهایی بود. آنجا فضایی ایجاد شده که ماحصل خود زندانیان است؛ نه این‌که زندانبان‌ها یا ماموران کار خاصی می‌کردند، نه، اتفاقا با آن‌ها بحران‌های بسیاری داشتیم ولی فضا و شرایط زندان برایم تجربه بسیار مهمی بود و یک نقطه‌عطف در زندگی من به شمار می‌رود که به آن افتخار می‌کنم و بسیار هم آن را دوست دارم.
گویا در زندان وکیل «بند» هم شده بودید. فرآیند وکیل‌بند‌شدن دموکراتیک بود یا این‌که تمایل خودتان بود؟
قانون آنجا این است که هرکس انتخاب می‌شود سه ماه وکیل‌بند است. آنجا خانم منیژه که وکیل‌بند بود به مرخصی رفت. همان شب انتخابات گذاشتند که یک نفر به‌عنوان جایگزین انتخاب شود تا او بازگردد. رسم آنجا این‌طور است که کسی نامزد نمی‌شود و زندانی‌ها به هرکس که می‌خواهند رای می‌دهند. اکثریت به من رای دادند. خانم منیژه که بازگشت وکیل‌بندی را به او تحویل دادم و گفتم که شما خودتان ادامه دهید، اما دوره او که تمام شد و انتخابات را برگزار کردند، دوباره من به‌عنوان وکیل‌بند انتخاب شدم که تا ۱۰‌روز قبل از آزادی هم وکیل‌بند بودم.
عمده مشکلات زندانیان زن در اوین چه بود؟
از نگاه من پس از شش‌ماه حبس سوء‌مدیریت و ندانم‌کاری و موازی‌کاری عمده مشکلات زندانی است.
چگونه؟
موافقت‌نکردن با آزادی مشروط و مرخصی‌ها طبق قانون، قطع تلفن‌ها و ملاقات‌های حضوری، در حالی‌ که مثلا گفته می‌شد بیانیه‌ای با امضای بعضی‌ از زندانیان منتشر شده است.
در حوزه درمان و سلامت زندانیان چطور؟
یکی‌ از حیطه‌های پر‌مشکل همین‌جاست. عمده درمان در بهداری زندان داروهای آرام‌بخش است؛ به‌خصوص اگر در شب، کارت به درمانگاه بکشد. برای اعزام پزشکی به بیرون از زندان نیز بایستی از هفت‌خوان رستم بگذری: تشخیص بهداری زندان، تشخیص دکتر متخصص که گاهی به زندان می‌آید، تایید پزشکی قانونی داخل زندان، تایید پزشکی‌ قانونی بیرون زندان، تایید دادستانی، رسیدن موافقت دادستان به زندان و سپس به بند زنان و نامه‌نگاری‌ها و رفت‌و‌آمد‌ها برای هریک از این‌ها را در نظر داشته باشید که فاجعه است. حالا با اعزام موافقت شد، یک‌بار پرونده پزشکی‌ را نمی‌‌برند، بار دوم پرونده را اشتباهی‌ می‌برند، بار سوم به‌جای عکس ریه عکس پا می‌برند، بار چهارم دیر زندانی را می‌برند و وقت دکتر از دست رفته و بار پنجم به بیمارستان اشتباهی‌ می‌برند. تمامی‌ این‌ها اتفاقاتی بود که در طول کوتاه حضور من در زندان بارها اتفاق افتاد. برای هر اعزام نیز بخش مهمی‌ از این روند فرسایشی طی‌ می‌شود.
این روند را تعمدی می‌دانید یا سهوی؟
همان‌طور که گفتم به‌نظرم بخشی از آن بازمی‌گردد به سوء‌مدیریت و ندانم‌کاری‌ها؛ یعنی‌ در اینجا مثل بیرون همان سوء‌مدیریت حاکم هست. البته طی‌ هفت‌خوان رستم به نظرم سوء‌مدیریت نیست، بلکه یک روند تثبیت شده است.
اشاره کردید زندانی‌ها از گروه‌های مختلفی در یک بند حضور داشتند. تعامل این افراد با فائزه هاشمی چگونه بود؟
نیمه‌شب وارد بند شدم. زندانیان شوکه شده بودند. باور نمی‌کردند که فائزه هاشمی‌ را نیز در زندان ببینند. استقبال گرم و صمیمانه بود. کل بند بیدار شدند و یکی‌‌دو ساعت گپ زدیم. انتظار این بود زود آزاد شوم و این اواخر نگران بودند که آیا آزاد خواهم شد یا نه.
برخوردهای زندانی‌ها با یکدیگر که درنتیجه تضارب‌آرای آن‌ها شکل می‌گرفت چگونه بود؟
روابط کاملا دوستانه بود. در غم و شادی هم شریک بودند. تعامل در حد بالایی بود. در حین این‌که همگی‌ به عقیده و آرای یکدیگر احترام می‌گذاشتند هر کسی‌ عقاید و افکار خودش را داشت. در زندان به‌سبب روابط و تعامل زندانیان دموکراسی‌ حاکم بود، چیزی که تحقق آن در جامعه آرزوی همه است.
بحث‌های جدی سیاسی هم با یکدیگر داشتید؟
به مناسبت‌های مختلف و هم به‌طور آزاد این بحث‌ها را داشتیم. جلسات تحلیل خبر و امور سیاسی برگزار می‌کردیم. اگر نقدی به افکار یک دیگر داشتیم به‌راحتی‌ بیان می‌شد و روی آن بحث می‌کردیم. همیشه گفت‌وگو در جریان بود و در کنار این گفت‌وگو‌ها روابط دوستانه حاکم بود.
آذرماه بود که آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی به زندان اوین آمدند و با شما و برادرتان مهدی ملاقات داشتند. علت حضور ایشان در اوین چه بود؟
آن‌ها از بابا خواسته بودند که به دیدن مهدی به اوین بیاید.
تا با شما و مهدی صحبت کنند؟
بر مهدی فشار بود تا موضوعی را قبول کند و مهدی شرطش مشورت با بابا بود. برای همین از بابا خواستند که به اوین بیاید. وقتی برای دیدن مهدی آمد با من هم ملاقات کرد.
هر سه نفر با هم ملاقات داشتید؟
خیر. اجازه ندادند سه‌نفری با هم دیدار کنیم. بابا با من و مهدی جداگانه ملاقات کرد.
زمان ملاقات شما با پدرتان چقدر بود؟
حدود ۲۰‌دقیقه.
صحبت خاصی بین شما و آیت‌الله هاشمی وجود داشت؟
بیشتر احوال‌پرسی‌ بود و وضعیت زندان را برایش توضیح دادم. بابا نیز گله‌های آن طرف را منتقل کرد که چرا به مجاهدین، منافقین نمی‌گویم یا چرا روابط خوبی مثلا با مجاهدین و بهایی‌ها دارم.
آیت‌الله هاشمی پیش از مسائل اتفاق‌افتاده برای شما، نصایحی خطاب به دخترشان داشتند؟
گاهی بله. معمولا امر نمی‌کند که بکن یا نکن، ولی‌ نظر خود را می‌گوید و اختیار را برای تصمیم‌گیری به ما می‌دهد. به‌ندرت پیش آمده است که دستوری صحبت کرده باشد. در‌واقع روششان متقاعد‌کردن است تا اجبار و تحکم.
گویا یک وثیقه صد میلیون تومانی دیگر هم پیش از آزادی شما خواسته بودند. علت صدور این قرار وثیقه چیست؟
پرونده جدید.
با چه اتهامی؟
اخلال در زندان. اعتراض‌هایی‌ که در زندان توسط زندانی‌ها رخ می‌داد و مشاجره‌ای که بین ماموران و زندانی‌ها پیش می‌‌آمد، این‌ها را به پای من نوشتند که با لیدری من انجام ‌شده است و به‌دنبال آن پرونده جدید با اتهام اخلال در زندان درست کردند.
شما را به‌همین دلیل به انفرادی بردند؟
بله، هم به انفرادی بردند و هم پرونده جدید تشکیل دادند، یعنی‌ برای یک موضوع دو بار مجازات. اخلال در زندان مجازاتش در آیین‌نامه زندان‌ها پیش‌بینی‌ شده و حداکثر آن انفرادی است؛ در‌حالی‌‌که پرونده جدید با اتهام اخلال در نظم عمومی ایجاد شده است که از نظر قانونی نمی‌تواند ارتباطی‌ با اتهام اخلال در زندان ارتباطی‌ داشته باشد.
حالا واقعا شما لیدر بودید؟
این اتهامی دروغ و توهین به دیگر زندانیان است. زندانیان برای خود یلی هستند و اجازه نمی‌دهند برایشان کسی‌ لیدری کند. تمامی اعتراضات در جمع تصمیمگیری می‌شد و من به‌عنوان وکیل‌بند به همراه دیگران آن را دنبال می‌کردیم. شاید بودن من در زندان به‌طور غیرمستقیم باعث احساس قدرت بیشتر زندانیان شده بود و به همین دلیل اعتراضات نسبت به گذشته بیشتر شده بود.
اتهام شما تبلیغ علیه نظام بوده و به‌همین دلیل شش‌ماه به زندان رفتید. آیا فکر می‌کنید علیه جمهوری اسلامی تبلیغ کرده‌اید؟
نه. این اتهام را قبول ندارم. من بی‌دلیل در زندان بودم. عجیب اینجاست که من اتهام نشر اکاذیب نداشتم و این به این معنی است که حرف‌هایم درست بود، ولی‌ می‌گویند چرا گفتی‌.
مجرم را به زندان می‌برند تا تادیب شود.
 آیا فائزه هاشمی تادیب شده است؟
چون خودم را مجرم نمی‌دانستم مرا در پیگیری آرمان‌هایم راسخ‌تر شده‌ام؛ ضمن این‌که نگرانی برای بازگشت به زندان ندارم.
فکر می‌کنید چه اتفاقی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی پدید می‌آید که فائزه هاشمی فاصله نمایندگی مجلس پنجم تا زندان اوین را ظرف حدود ۱۰‌سال طی می‌کند؟
تا جایی‌‌که به‌خاطر دارم از همان ابتدای فعالیت‌های اجتمایی‌ و سیاسیم منتقد بودم. در ایام انتخابات مجلس پنجم بار‌ها لباس‌شخصی‌‌ها و گروه‌های فشار تلاش کردند مجالس سخنرانی من را به هم بزنند، البته موفق نشدند و حالا نیز توسط همین افراد تهدید می‌شوم و بالاخره هم کارم به زندان کشیده می‌شود. خودم فکر می‌کنم همان آدم هستم.
با پایان تعطیلات عید، فعالیت‌های روزمره مردم در حوزه‌های مختلف آغاز می‌شود. برنامه شما برای سال ۹۲ در دوران آزادی چیست؟
اگر مشکلی‌ نباشد تدریس در دانشگاه را ادامه می‌دهم؛ همچنین تصمیم دارم مسائل مربوط به زندانی‌ها و خانواده‌ها یشان را دنبال کنم.
فعالیت سیاسی چطور؟
(سکوت) منظورتان چیست؟
بالاخره نزدیک به انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم هستیم. آیا در همین رابطه قصد انجام فعالیتی دارید؟
خیر.
چرا؟
به‌نظرم شرایط فراهم نیست.
تحلیلی از انتخابات آینده دارید؟
بله. آنجا مرتب روزنامه‌ها را می‌خواندیم و اخبار را تحلیل می‌کردیم.
نگاه شما به انتخابات آتی چیست؟
از آنجایی که ابهامات گذشته تاکنون حل نشده و حتی تلاشی در برای حل آن‌ها به کار نرفته است به‌نظر می‌رسد علاقه‌ای به حضور در سیاست‌های کلی‌ وجود ندارد. اگر غیر از این بود نشانه‌هایی‌ دیده می‌شد. نه‌تنها چنین نشد بلکه عکس آن عمل شد.
حتی اگر آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی نامزد انتخابات باشند؟
ان‌شالله که نیستند. (خنده)
شما موافق حضور ایشان در انتخابات آینده نیستید؟
خیر.
شما دوم خرداد سال ۸۸ در ورزشگاه ۱۲‌هزار‌نفری آزادی از احمدی‌نژاد انتقاد کردید؛ با وجود این همه تغییر که آقای احمدی‌نژاد داشته است هنوز هم روی موضع چهار سال قبل خود هستید؟
اعتقاد ندارم که آقای احمدی‌نژاد واقعا عوض شده باشد. به نظرم این تغییرات ظاهر‌سازی برای اهداف دیگری است، یا آن‌موقع ایشان از خود چهره‌ای نشان داد که واقعی نبود.
اما احمدی‌نژاد به مواضع هفت‌سال پیش منتقدان خود، یعنی بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان، نزدیک شده است. نامه او به وزیر علوم برای برکناری روسای دانشگاه‌های تهران و تربیت مدرس به‌دلیل امنیتی‌کردن فضای آکادمیک یکی از دلایل تغییر احمدی‌نژاد است.
در هر صورت به‌نظر می‌رسد که صداقت و راستگویی در این جریان وجود ندارد و مواضع جدید ایشان به دل نمی‌‌نشیند. احتمالا دوباره بعد از انتخابات چهره دیگری از خود نشان می‌دهد. نمی‌شود شما سال‌ها جور دیگری عمل کنید و یک‌دفعه تبدیل به یک چهره اصلاح‌طلب و مدافع حقوق بشر شوید. به‌نظر‌م این‌ها روش‌هایی است برای جلب و جذب آرا برای انتخابات، چنان‌که مواضع سال ۸۴ و سال ۸۸ ایشان نیز چنین بود: آوردن نفت بر سر سفره مردم، افشای دزد‌ها و خلافکار‌ها و… خلافکار‌تر از همه کیست؟ دزدی‌ها و اختلاس‌ها عمد‌تا در کدام دوره انجام شد؟ بنا‌بر‌این حرف‌ها به‌تنهایی نمی‌تواند مهم باشد، بلکه عملکرد است که مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. ایشان آزمایش هشت‌ساله خود را پس داده است. البته این را از ابتدا آقای هاشمی‌ و بسیاری دیگر پیش‌بینی‌ کردند ولی‌ کو گوش شنوا؟ تحلیل شناختی من از فائزه هاشمی پس از زندان این است که او به یک فعال حقوق بشری تبدیل شده است. فکر می‌کنم سال‌هاست در این زمینه فعالم. شاید الان راسخ‌تر باشم، چون دیگر نگرانی برای زندان‌رفتن هم وجود ندارد.
این طنز قدیمی که شما مردترین عضو خانواده هاشمی‌رفسنجانی هستید را قبول دارید؟
من یک زن هستم و به زن‌بودن خود افتخار می‌کنم. چرا برای تعریف از یک زن به او مرد می‌گویند؟ برایم خوشایند نیست.
از شجاعت می‌آید.
مگر نمی‌شود شیر زن بود؟
پس شما خود را شیرزن خانواده هاشمی می‌دانید.

خود را شیرزن می‌دانم، ولی‌ نه‌تنها شیرزن این خانواده.

نامه سپهبد علی صیاد شیرازی به مهدی کروبی

«تیمسار خشمگین بود. چنان خشمگین که حتی صدایش می‌لرزید. دوستانش بعدها اعتراف کردند که در تمام مدت دوستی بلندمدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود که شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟ کسی در آن لحظه جرات جواب نداشت. هرچند آنها همان وقت هم که تصمیم به چنین کاری گرفتند، از عواقبش بی اطلاع نبودند، اما نه در این حد!»

 

افکارنیوز پس از ذکر این مقدمه از کتاب “در کمین گل سرخ” نوشت: ماجرا از این قرار بود که سال‌ها پیش، وقتی که او (شهید صیاد شیرازی) شب و روزش را در جبهه می‌گذراند، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده‌های شهدا و جانبازان در یکی از شهرک‌های تازه‌تاسیس شمال تهران زمین می‌داد.

آنان که از زندگی فرماندهشان اطلاع داشتند، به فکر خانواده او افتادند. آنها فکر می‌کردند صیاد به خانواده‌اش بی‌اعتناست. فردا که آب‌ها از آسیاب بیفتد، او حتی زنده هم بماند، چه بسا خانواده‌اش سایبانی نداشته باشند.

آن روزها خانواده او در خانه سازمانی ارتش زندگی می‌کردند. پس دوستان او تصمیم گرفتند از رئیس بنیاد شهید برای فرمانده نیروی زمینی که از قضا خود جانباز هم بود، قطعه زمینی بگیرند.

حجت‌الاسلام کروبی هم که از زندگی او بی‌اطلاع نبود، موافقت کرد و کار صورت گرفت. یاران فرمانده برای اینکه او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به کار ساختمان‌سازی شدند. تا اینکه در نیمه کار صیاد فهمید. به آنان به شدت تاخت. عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذر خواست. گفت می‌داند آنان قصد خدمت به او و خانواده‌اش داشته‌اند اما او چنین استحقاقی ندارد. بعد برای آقای کروبی نامه نوشت و بعد از تشکر از مساعی او در حل مسکن ایشان گفت:

« …اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس می‌کنم به ازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم می‌پردازم؛ آن هم ثمره همه مجاهدت‌های فی سبیل‌اللهی (که اگر خداوند آن را تایید فرماید) که قلبم رضایت نمی‌دهد چنین شود. لذا با توجه به اینکه خدا می‌داند نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی‌دانم بلکه همچنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم، قاطعانه اقدام فرمایید که ساختمان نیمه‌کاره اینجانب را از طرف بنیاد شهید تحویل گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری (مبلغ چهارصد هزار تومان) هزینه شده است به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم.»

گوشی موبایل شما ساخت کدام کشور است+اصلی یا تقلبی


با وارد کردن یک کد ساده از کشور سازنده گوشی خود با خبر میشوید

#06#*
با وارد کردن این کد یک شماره 15 رقمی مانند زیر بر روی گوشی شما می آید

352753xx2835060

رقم 7و8 را به ترتیب در نظر بگیرید

کشور سازنده                                                                 کیفیت

اگر 00 بودگوشی شما ساخت کارخانه اصلی است                  عالی

اگر 01 بودگوشی شما ساخت فنلاند است                           خیلی خوب        

اگر 02 بودگوشی شما ساخت امارات است                               بد

اگر 03 بودگوشی شما ساخت کره است                               متوسط

اگر 04 بودگوشی شما ساخت هند است                               متوسط

اگر 08 بودگوشی شما ساخت آلمان است                              خوب

اگر 13 بودگوشی شما ساخت آذربایجان است                       خیلی بد

اگر 05 بودگوشی شما ساخت مالزی است                            متوسط

کد اصلی= #06#*

آغاز ساخت بلندترین سد بتنی جهان



سپاه نیوز:عملیات اجرایی ساخت سد و نیروگاه بختیاری از پروژه‌های قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء(ص) با حضور رئیس جمهور در استان لرستان آغاز ‌شد.
به گزارش سپاه نیوز، دکتر محمود احمدی‌نژاد در مراسم آغاز عملیات اجرایی سد و نیروگاه بختیاری لرستان که در محل این سد برگزار شد با بیان این که آباد کردن ایران مأموریت اصلی ماست، تأکید کرد: این سد می‌تواند در وضعیت آب و هوای منطقه تأثیر بسزایی داشته باشد و علاوه بر این با بهره‌برداری از این سد در آینده 2 هزار و 500 مگاوات برق به تولید کشور افزوده می‌شود.

احمدی‌نژاد با اشاره به این که پیشبرد اقتصاد کشور یکی از مهمترین کارهاست افزود: ایران اسلامی با داشتن این همه منابع غنی مشکل اقتصادی ندارد و ما مشکل اساسی در اقتصاد کشور نداریم و موانعی که سر راه، توسط برخی‌ها به وجود می‌آید، تنها برای جلوگیری از پیشرفت ملت ایران است.

وی گفت: امروز همه مسئولان باید دست به دست هم دهند تا ایران اسلامی را آباد کنند و به فضل الهی هیچ مانعی نمی‌تواند جلوی پیشرفت ایران را بگیرد.

رئیس جمهور تصریح کرد: سد بختیاری بلندترین سد بتنی دنیاست، اما آن چیزی که برای ما مهم است و مهم‌تر از ارتفاع این سد است خودباوری، توان و ایمان است که امروز در سرزمین ما به وجود آمده است.

شایان ذکر است رودخانه بختیاری به عنوان یکی از دو سر شاخه اصلی رودخانه دز از ارتفاعات جنوبی اشترانکوه لرستان سرچشمه می‌گیرد و سد بختیاری بلندترین سد بتنی دو قوسی جهان با ارتفاع 325 متر و طول تاج 509 متر به عنوان یک سد بی‌نظیر، در 80 کیلومتری جنوب شرقی خرم‌آباد و در میان ارتفاعات سر به فلک کشیده زاگرس در مجاورت ایستگاه تنگ پنج راه آهن سراسری (هشتمین ایستگاه حدفاصل دورود - اندیمشک) ساخته می‌شود.

اسکناس 20 هزار تومانی امسال چاپ می‌شود

چاپ اسکناس‌های درشت‌تر همیشه در بانک مرکزی مدنظر بوده و در این راستا انتشار اسکناس‌های بالاتر از 10 هزار تومان در سال‌های گذشته به بانک مرکزی پیشنهاد می‌شد. در همین زمینه قرار است امسال اسکناس 20 هزار تومانی چاپ شود.
 
مدیرکل سازمان تولید اسکناس و مسکوک بانک مرکزی که چندی پیش نوید چاپ اسکناس‌های درشت‌تر را داده بود به خبرنگار بانک و بیمه ایسنا گفت: بعد از تولید انبوه اسکناس 200 هزار ریالی نسبت به چاپ و انتشار اسکناس 500 هزار ریالی اقدام می‌شود و به فاصله حدود دو سال معمولا چاپ اسکناس درشت‌تر انجام می‌شود.
 
مجید صنیعی با بیان اینکه برای چاپ اسکناس هزینه‌ای حدود 68 تا 70 تومان صرف می‌شود و اسکناس‌هایی که در سال 91 امحاء شد، هر قطعه 24 تا 25 تومان هزینه داشت گفت: هر ساله حدود 500 تا 700 میلیون قطعه اسکناس امحاء می‌شود.
 
وی اظهار کرد: اسکناس‌های پنج هزار و 10 هزار تومانی را در سال 90 چاپ کردیم و چاپ ایران چک‌های 50 هزار تومانی را به صورت محدود داشتیم که این موضوع بر اساس قانونی بود که در بودجه سال 91 مصوب شده بود و قرار بود ایران چک‌های 500 هزار ریالی با سازو کار خودش ادامه پیدا کند.
 
مدیرکل سازمان تولید اسکناس و مسکوک بانک مرکزی با بیان اینکه در بودجه سال 92 هم به یک نوعی ادامه چاپ و انتشار آن با همان سازو کار گذشته و شاید با محدویت بیشتری ادامه دارد گفت: با توجه به اینکه ما در چارچوب اسکناس محدویت داریم و بلافاصله بعد از 10 هزار تومان نمی‌شود مجوز اسکناس‌های 500 هزارریالی یا 100 هزار ریالی را گرفت بنابراین خواه ناخواه اسکناس 200 هزار ریالی مطرح می‌شود و بعد از آن که انتشار اسکناس به حدی برسد که بتواند در خودپردازها قرار گرفته و به تولید انبوه برسد، اسکناس‌های 500 هزار ریالی چاپ می‌شود.

معروف‌ترین فساد جنسی فرح

فرح و رابطه جنسی

درباریان شاه چنان در فساد غوطه‌ور بودند که گاه دست به اعمالی جنون‌آمیز می‌زدند. در فرهنگ مذهبی مردم ایران، هم‌آغوشی مرد و زن نامحرم یا با هم رقصیدن آنها دیگر حیثیتی برای آن خانواده باقی نمی‌گذاشت.


معروف‌ترین فساد جنسی فرح، کشف رابطه او با فریدون جوادی بود. «فریدون جوادی از قدیمی‌ترین دوستان ایام تحصیل فرح در پاریس و در واقع اولین دوست او در فرانسه بود.»  به دنبال فرح، جوادی نیز به دربار راه یافت. جوادی دوست سفر و حضر فرح بود.

در مسافرتی که فرح و دوستانش به خجیر در منطقه جاجرود رفته بودند، فرح با جوادی مشغول معاشقه بود که یکی از سربازان گارد آنها را دید. سرباز چون جرئت اعتراض به فرح را نداشت، به فریدون جوادی اعتراض می‌کند. این سرباز از لرهای خرم‌آباد بود و چون متعصب بود، نزد فرمانده‌اش سرهنگ بیگلری رفت و گفت: «ما خیال می‌کردیم که از یک زن عفیفه نگهبانی می‌کنیم و نمی‌دانستیم که این‌طور مسائل هم در میان است.» سرانجام سرباز را با تهدید و تحبیب و خریدن یک مغازه مرخص کردند.

رابطه فرح و جوادی در یک دربار فاسد، امر غیرمنتظره‌ای جلوه نمی‌کرد و تنها در موقع بروز رقابت‌ها و حسادت‌ها تجلی می‌کرد. فرح نه‌تنها از فاش شدن این ماجرا واهمه‌ای نداشت، بلکه دستور داد تا اتاق یکی از مأموران گارد را در اختیار جوادی قرار دهند تا نزدیک او باشد.ملکه مادر در این باره معتقد است فرح «عمداً و عالماً کاری می‌کرد که به محمدرضا لطمه بخورد.»

فرح و رابطه جنسی

ملکه مادر در عکس‌العمل به این ماجرای عشقی می‌نویسد: «خب چه کار می‌توانستم بکنم؟ اگر می‌خواستم به محمدرضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت می‌شد. این بود که خودم فرح را خواستم که به او نهیب زدم و زنیکه گدازاده خجالت نمی‌کشی این قبیل کارها را جلوی چشم کارکنان دربار انجام می‌دهی؟» البته ملکه پهلوی درباره غیرت محمدرضا گزافه‌گویی می‌کند. چطور ممکن است شاهی که خود مظهر فساد است و خواهر و مادرش در پیش چشمش به هرزگی می‌پرداختند از رابطه همسرش ناراحت شود؟ شاید پاسخ فرح به ملکه تأییدی بر استنباط ما باشد.

فرح گفت: «درست گفته‌اند، شاه می‌بخشد؛ شیخ علی‌خان نمی‌بخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، آن وقت به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایین‌تنه‌ام را دارم!»اختیار پایین‌تنه ظاهراً از اعتقادات راسخ فرح بوده است. یک بار دیگر که فرح به خاطر خوابیدن با فریدون جوادی در یک اتاق، در بیمارستان قاهره مورد اعتراض احمدعلی انصاری قرار گرفت، همین پاسخ را داد که همه «اختیار پایین‌تنه خودشان را دارند.»

ماجرای عشقی دیگر فرح با بژورن مایرولد است. فرح یک شب در کافه محله لاتن با وی که یک دانشجوی نروژی بود، آشنا شد و «این آشنایی یک عشق آتشین بین آنها ایجاد کرد. در ابتدا، کار آنها لاس زدن‌های پاک! بود، ولی دیری نپایید که این لاس زدن‌ها تبدیل به بوسه‌های بسیار عاشقانه شد.»

این رابطه همچنان برقرار بود تا اینکه فرح چند وقت بعد ناپدید شد. پس از آن بژورن از روزنامه‌ها فهمید که فرح نامزد شاه ایران شده است. فرح هنگام بازگشت به فرانسه او را خواست و موضوع را به اطلاع وی رساند. فرح به وی گفت: «بژورن من همان هستم که بودم، برای تو ملکه یا علیاحضرت نیستم، فقط و فقط فرح هستم. به من وعده بده که دوستی ما در قلب ما هر طوری که شده است، باقی بماند.»

فرح گاهی اوقات رعایت شأن و جایگاه ملکه را نمی‌کرد و با هر بی‌سر و پایی طرح مراوده می‌ریخت. از جمله با مربی اسکی‌اش که یک نجار سوئیسی بود، در حال معاشقه دیده شد.

رفتار جلف فرح در کاخ یک مرتبه شاه را نیز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح که از شاه می‌خواست استراحت بیشتری بکند با لحنی پرخا‌ش‌کنان گفت: «تنها یک راه برای استراحت کردن من وجود دارد و آن هم این است که از دعوت کردن این بچه خوشگل‌ها که دور و برتان می‌گردند، دست بردارید. وقتی اینجور آدم‌ها دور و برم را گرفته‌اند چطور انتظار دارید که استراحت کنم؟»

درباریان شاه چنان در فساد غوطه‌ور بودند که گاه دست به اعمالی جنون‌آمیز می‌زدند. در فرهنگ مذهبی مردم ایران، هم‌آغوشی مرد و زن نامحرم یا با هم رقصیدن آنها دیگر حیثیتی برای آن خانواده باقی نمی‌گذاشت. حتی فریده دیبا در مهمانی کاخ سفید از اینکه مردان و زنان یکدیگر را در حضور هم می‌بوسند و خیلی صمیمانه با زنان یکدیگر در حضور هم می‌رقصند، سخت تعجب می‌کرد، ولی هنوز غرق در تعجب بود که «کندی هم چند دور با فرح رقصید و محمدرضا هم درحالی که دست‌هایش را دور کمر ژاکلین حلقه کرده بود با او رقصید.»

پرده دری فرح در زیر پا گذاشتن خطوط قرمز اسلامی و انسانی را عموم ما با جشن هنر شیراز می شناسیم ولی فرح، هنر نمایی ها و هنر پروری های(!) دیگری هم داشته است که یک نمونه آن حمایتش از آشور بانی پال بابلا (یکی از نمادهای انحطاط و استهجان و ابتذال هنر در کشور) بوده است.

«آشور بانی پال بابلا یکی از هنرمندان سوپر مدرنیست !! و خیلی خیلی پیشتاز !! بود که دستی در تمام به اصطلاح هنرها داشت. شعر می گفت، نمایشنامه می نوشت، کارگردانی می کرد، ادعای فیلم سازی و عکاسی داشت.

او در سال های آخر حیات رژیم پهلوی، نمایشگاه عکسی از صُوَر قبیحه و عکس هایی در ابعاد بسیار بزرگ از پایین تنه خود ترتیب داده بود، که فرح پهلوی شخصاً این نمایشگاه را افتتاح کرد و او را به خاطر "ابراز شجاعت در شکستن مرزهای رو در بایستی فرهنگی" (این عبارت دقیقاً عین گفته فرح پهلوی خطاب به آشور بانی پال بابلا، پس ازدیدار از نمایشگاه عکس او بود) مورد تفقد قرار داد و یک بورس مطالعاتی در اختیار او گذاشت و او را به فرانسه فرستاد.

آشور بانی پال چند نمایشنامه بر روی صحنه آورد. در یکی از این نمایشنامه ها تمام هنر پیشه های زن و مرد آن لخت و عریان -به صورت مادر زاد- به صحنه می آمدند و در مقابل چشم تماشاگران هنر نمایی می کردند و در نمایشنامه ای دیگر، هنر پیشگان در حین اجرای برنامه برخی از تماشاچیان را به باد ناسزا می گرفتند و به آنان فحش های رکیک می دادند و واکنش خشم آلود بعضی از تماشاچیان را به حساب موفقیت خود در وادار کردن تماشاچی به بازی و دخالت در نمایش خود تلقی می کردند.

ماجرای پزشک خصوصی خانواده رهبر انقلاب

روایت‌های زیادی از زندگی رهبرمعظم انقلاب و ساده زیستی ایشان وجود دارد. بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و مذهبی در خاطرات خود به این شیوه زندگی و تاکید حضرت آیت‌‍‌الله خامنه‌ی به خانواده خود در مورد زندگی عادی همچون مردم اشاره می‌کنند.
ماجرای پزشک خصوصی خانواده رهبر انقلاب
به گزارش هم اندیشی ، حجت‌الاسلام احدی از اساتید حوزه علمیه قم در یکی از خاطرات خود به ماجرای مراجعه همسر رهبرمعظم انقلاب به پزشک اشاره می‌کند و می‌گوید:





روزی در حسینیه جماران منبر رفتم و خاطراتی از زندگی مقام معظم رهبری بیان کردم. بعد از سخنرانی، شخصی که خود را پزشک معرفی می کرد به من مراجعه کرد و گفت: اجازه بدهید من هم یک خاطره برای شما بگویم: روزی در مطب بیمارستان نشسته بودم، بیماران را ویزیت می کردم که خانم بسیار محجبه ای به همراه فرزندش به عنوان بیمار به من مراجعه کردند. پس از معاینه، قیافه فرزند مرا به فکر فرو برد، چون به مقام معظم رهبری شباهت فراوانی داشت.





از مادر آن نوجوان سؤال کردم که آیا شما با آیت الله خامنه ای نسبتی دارید؟ گفت: بله، من همسر  ایشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبری عرض کردم:  مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟





ایشان گفتند : خیر، آقا چنین کاری را اجازه نمی دهند و می گویند شما باید مانند سایر مردم، به بیمارستان مراجعه کنید.  زمانی که رفتند. من دیگر نتوانستم به کارم ادامه بدهم. سرم را روی میز گذاشتم و بسیار گریه کردم. من این خاطره را از زبان آن پزشک شنیدم. تمام مشخصات وی را به یاد دارم، اما با این حال از عالم بزگواری هم پرسیدم، ایشان نیز موضوع را تأیید فرمودند.