کودک سوریه ای چهار دست و پا زیر کامیون رفت

 گفتارنیوز: این حادثه در شهری در استان آدانای ترکیه روی داد. " احمد محمود" پسر بچه یک ساله سوری که پدر و مادر او 19 و 17 ساله هستند، وقتی مادرش مشغول شستشوی ظرف بود از حیاط خانه چهار دست و پا خارج می شود و به خیابان می رود.

در این هنگام کامیونی در مقابل منزل آنها در حال حرکت به سمت عقب بود که این کودک 1 ساله سوری زیر چرخ های عقب این کامیون رفته و له می شود. راننده 45 ساله این کامیون هم اکنون تحت بازداشت قرار داد.

تصویر زیر محل این حادثه دلخراش را نشان می دهد.

نبش قبر یک کشیش در سوریه


تروریستهای سوریه با یورش به کلیسا “قاره” واقع در قلمون سوریه، قبر یک کشیش مسیحی را تخریب کردند.

به گزارش پایگاه خبری النشره، دیده‌بان مستقل حقوق بشر سوریه اعلام کرد: برخی افراد مسلح وابسته به گروههای تروریستی افراطی سوریه با یورش به مقبره یکی از کشیش‌های مسیحی در کلیسای “قاره” واقع در قلمون، قبر وی را نبش کرده و بعد از خارج کردن باقیمانده جسد وی، قبر را تخریب کردند.

کشف شبکه تونلی در سوریه


نیروهای ارتش سوریه در ادامه عملیات خود جهت آزادسازی و پاکسازی شهرک «ملیحه» در غوطه شرقی دمشق روز گذشته شبکه‌ای از تونل‌های زیر زمینی گروه‌های مسلح را در این شهرک کشف کردند.

تصاویر زیر گوشه‌ای از تونل‌های کشف شده توسط ارتش سوریه را نشان می‌دهد که گروه‌های تروریستی این منطقه از آن برای نقل و انتقال تجهیزات نظامی و تردد خود استفاده می‌کردند.

تونل‌های مورد استفاده گروه‌های تروریستی مسلح با برداشتی که مردم عادی از تونل دارند، تفاوت‌های بسیاری دارد. به گونه‌ای که تونل‌ها در سوریه دنیایی برای خود در زیر زمین هستند. بسیاری از این تونل‌ها به شاخه‌های متعدد تقسیم می‌شوند و چندین شهرک را به یکدیگر مرتبط می‌کنند و مجهز به تمام امکانات از جمله آب و برق هستند.

استفاده از تونل‌ها در سال‌های اخیر برای اولین بار در جنگ افغانستان علیه نیروهای اتحاد شوروی سابق از سوی گروه تروریستی القاعده و در عراق علیه نظامیان اشغالگر آمریکایی و نیروهای نظامی غربی توسط شاخه‌های القاعده مورد استفاده قرار گرفت.

اما شکل گسترده استفاده از تونل‌ها در جنگ‌ها در جنگ سوریه قابل ملاحظه بود و این موجب شده تا بسیاری از کارشناسان امور نظامی تاکید کنند گه جنگ‌های آتی بشری زیر زمین خواهد بود.

 

 

«چشم عقاب» در کوههای قندیل چگونه بسته شد؟

توانایی‌های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی او در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی و دیگر شهید گرانقدر «فرشاد شفیع پور» لقب چشمان عقاب را بدهند.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اول فروردین ماه 1348 در روستای پرسک از توابع شهرستان الشتر استان لرستان در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود پدر بزرگوارش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به او عطا کرد.
علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند و در سال 1355همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت کرد تا تحصیلات ابتدایی را در این شهر بگذراند.

 سالهای نوجوانی شهید پرورش همزمان شده بود با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و به همین دلیل در سال 1364ترک تحصیل کرده و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر عازم جبهه‌ها شد. در سال1365 در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد اما این جراحت باعث نگردید تا در عزم راسخ او در مورد دفاع از اسلام وانقلاب خللی ایجاد شود و او را از ادامه حضور در جبهه ها منصرف سازد.

علی بعد از بهبودی دوباره عازم جبهه شد و اینبار به مناطق عملیاتی جنوب رفت.
مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای 5 تعداد پانزده ترکش ریز و درشت به او اصابت کرده و باعث شد تا مدتی در بیمارستان بقیة‌الله (عج) تهران بستری شود در حالی که در تمام این مدت زخمی شدنش را از خانواده پنهان داشته و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداده بود.
با پایان یافتن جنگ، چند سالی را در مشاغل گوناگون گذرانید تا اینکه سرانجام به عضویت  سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در تیپ 57حضرت ابوالفضل العباس خرم آباد مشغول به خدمت شد.
با تاسیس نیرو های ویژه صابرین سپاه، او جزو اولین نیروهایی بودند که توانست به این یگان بپیوندد.
شهید علی پرورش دارای دان 5 هنر های رزمی بود و قهرمانی تیر اندازی ارتش های ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتش ها را نیز در کارنامه ورزشی خود داشت.

مدتی بعد علی پرورش یه عنوان جانشین فرماندهی اطلاعات یگان صابری برگزیده شد. توانایی‌های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی او در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی و دیگر شهید گرانقدر «فرشاد شفیع پور» لقب چشمان عقاب را بدهند.
 
 

وی در طول مدت خدمت در این یگان در عملیات های امنیتی زیادی در گوشه و کنار این مملکت شرکت داشته و در بسیاری از مرزهای غرب و شرق کشور با نیروهای خرابکار و تروریستی وابسته به غرب به مبارزه پرداخت و چندین سال در مناطق شرق کشور با گروهک تروریستی ریگی دوشادوش دیگر نیروهای سپاه جنگید و یکی از عوامل اصلی سرکوب این گروهک تروریستی بود.
 

علی پرورش همرزم شهیدانی چون سردار نورعلی شوشتری، سردار شهید شفیع پور، شهید زلفی و دیگر شهیدان عزیزی بود که درآبان ماه سال 1388 در منطقه «سرباز» سیستان و بلوچستان بر اثرانفجار تروریستی به شهادت رسیدند. اما آنروز سرنوشت طوری برای پرورش رقم خورد که وی از یاران شهیدش جا بماند.
 
 
در کنار شهید محمد جعفرخانی
 
 
 
ماجرا از این قرار بود که ایشان به خاطر تولد پسر کوچکش (امیررضا) جایش را با دیگر شهید سرافراز پاسدار یعنی شهید زلفی عوض کرد اما بعد از مراجعت به تهران، جهت تولد فرزندش و هنگامی که مشغول انجام کارهای بستری شدن همسرش در بیمارستان بود، خبر شهادت همرزمانش را می‌شنود.
بعد از این حادثه بود که دیگر کسی علی را آن علی سابق ندید و این امر آخرین دلبستگی های او را با این دنیا و زندگی برید و پاره کرد تا اینکه معبر دیگری برای پیوستن به قافله شهدای کربلا، این بار در شمال غرب باز شد.
با حضور در مناطق عملیاتی غرب جهت مقابله با گروهک تروریستی پژاک، درساعت 5 و 45 دقیقه بامداد روز سوم مرداد ماه 1390 بعد از اقامه نماز صبح و در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از رشادتی بی نظیردر حالی که به تنهایی همراه با فقط دو نفر دیگر از همرزمانش با تقریبا 60 تا 70 نفر از عوامل گروهک پژاک به مدت چند ساعت درگیر شده بودند، در اثر اصابت تیرمستقیم به پیشانی به آرزوی دیرینه و همیشگی اش یعنی شهادت نائل گردید و روح بزرگش به جوار رحمت حضرت حق و همنشینی با سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) و دیگر شهیدان اسلام و انقلاب شتافت.
 
 
 
 
از ایشان یک فرزند دختر به نام «فاطمه» که هم اکنون مشغول تحصیل دردبیرستان است و دو فرزند پسر به نامهای «محمد» دانش آموز مقطع راهنمایی و «امیررضا»ی دو ساله به یادگار مانده است.
شهید علی پرورش در تمام سالهای خدمتش اقدام به نوشتن وصیت نامه نکرده بودند اما شب قبل از شهادتش بر اثر خوابی که می بیند و خود وی از آن تعبیر به شهادت می‌کند، وصیت نامه‌اش را برای اولین و آخرین بار می نویسد و در آن برای همه دوستان، اقوام وآشنایان و برای خانواده اش الطافی را که خداوند به پیامبران گرامیش داده ونعمت های را که به اهل بیت رسول اکرم (ص) عطا فرموده است را از ذات مقدس پروردگارش مسئلت کرده و آنان را به صبر و شکیبایی و ثبات قدم در راه اسلام و انقلاب و پیروی از مکتب ولایت دعوت می‌کند.

 گفتگو با همسر شهید علی پرورش 

*اولین باری که به یک همسر شهید فکر کردید و خودتان را جای او گذاشتید، چه حسی داشتید؟
با خودم می‌گفتم چطور می‌تواند نبودن همسرش را تحمل کند. اما الان خودم…
* خودتان توانستید؟
تنهایی سخت است. به‌خصوص اگر در یک شهر غریب باشی.
* از خانواده‌ی شما کسی تهران نیست؟
خیر. خانواده‌ی خودم و همسرم خرم‌آباد هستند. اینجا کسی را نداریم. مردّدم که بمانم یا بروم.
* چرا؟
این‌جا از لحاظ امکانات برای تحصیل بچه‌ها بهتر است، اما آن‌جا حداقل بچه‌ها تنها نیستند و فامیل دور و برمان هست. مزار شهید هم آن‌جاست.
* با همسرتان چطور آشنا شدید؟
فامیل بودیم. نه فامیل درجه یک؛ همسایه بودیم و رفت‌وآمد داشتیم.
* یعنی زمان جنگ که ایشان مجروح شدند، شما از حالشان مطلع بودید؟
من سنم کم بود، اما از خانواده‌ها در این مورد می‌شنیدم. توی کمدش را هم اگر ببینید، ترکش‌های ریزی را که خودش بعد از مرخصی از بیمارستان با ناخن‌گیر از بدنش درمی‌آورده، یادگاری نگه داشته است.
* شما چند سال داشتید آن زمان؟ تفاوت سنی‌تان زیاد بود؟
من متولد ۵۲ هستم و همسرم متولد ۴۷. شانزده ساله بود که در عملیات کربلای ۴ مجروح شد.
* پس پیش‌بینی می‌کردید که همسرتان شهید شود؟
بله. البته سالی که ازدواج کردیم، جنگ تمام شده بود، ولی از سال ۷۸ که نیروی صابرین در سپاه تشکیل شد، این‌ها جزو نیروهای مخصوص بودند و مدام برای مأموریت به مرزهای کشور می‌رفتند. در درگیری با گروهک ریگی هم شرکت داشتند. سال ۸۸ هم در شرق کشور با سردار شوشتری بودند. فکر می‌کردم روزی شهید شود، اما نه این‌قدر زود.
* پشیمان نیستید؟
نه اصلا. بالاخره مرگ حق است. الان هم می‌گویم این‌که شهید شدند، نبودنشان و تحمل این مسئله را برایم خیلی راحت‌تر کرده. شهادت حقش بود، تا اینکه بخواهد با سکته یا مرگ معمولی از دنیا برود.
* چه زمانی به شهادت رسیدند؟
تابستانِ گذشته بود. سوم مرداد در درگیری با گروهک منافقین پژاک به شهادت رسیدند. پیرانشهر (ارومیه) برای شناسایی رفته بودند. صبح زود که برای نماز بیدار می‌شود، متوجه می‌شود محاصره شدند. می‌خواهد برود گشتی بزند، دوستانشان مانع می‌شوند، ولی علی می‌رود. صد متری که دور می‌شود، دوستانش با شنیدن صدای تیراندازی برای کمک می‌روند. بعد از مدتی درگیری و کشتن نزدیک دوازده نفر از منافقان به‌تنهایی، به شهادت می‌رسد.
* خبر شهادتشان چطور به شما رسید؟ کی مطلع شدید؟
با خانواده‌ همسرم تماس گرفته بودند. قرار ما بر این بود که وقتی می‌رفت مأموریت و خانواده‌شان سراغی از علی می‌گرفتند، برای این‌که نگران نشوند، می‌گفتم رفته است بیرون و برمی‌گردد. روز شهادتش جاری‌ام زنگ زد و خبر گرفت. گفتم بیرون است. گفت من دیشب خوابشان را دیدم. با گریه تعریف می‌کرد. و بعد گفت که علی زخمی شده. من چند ساعت مدام به همکارانش زنگ زدم، ولی کسی جواب نمی‌داد. خیلی دل‌شوره داشتم. گوشی خودش هم خاموش بود. احتمال می‌دادم که شهید شده باشد، ولی باز نذر و نیاز می‌کردم که سلامت باشد. بعد از چند ساعت برادر شوهرم زنگ زد و گفت که شهید شده است.
* آخرین بار که با همسرتان خداحافظی کردید، وقتی خبر شهادتشان را دادند، دوست داشتید طور دیگری خداحافظی کرده بودید؟
آخرین بار شب قبل از شهادتش بود. دوست داشتم اگر می‌دانست شهید می‌شود به من می‌گفت. چند شب قبل، خودش خواب شهادتش را دیده بود. دوست‌شان می‌گفتند یکی دو شب قبل از شهادت ‌خواب دیده بود پدرش از بین فامیل و پسرهایش علی را جدا کرده و از خوبی‌هایش برای بقیه تعریف کرده بود. همان شب علی تمام وصیت‌هایش را به دوستش کرده بود.
* شنیدن خبر شهادت اعضای خانواده، در زمان جنگ سخت‌تر بود یا الان؟
آن زمان تعداد شهدا بیشتر بود و خانواده‌ها آمادگی داشتند، اما الان این‌طور نیست.
* بین همسران شهدای زمان جنگ با همسران شهدای امروز فرقی هست؟
آن موقع شاید تعداد شهدا بیشتر بود و جامعه بیشتر آن‌ها را درک می‌کرد. من اداره‌ای رفته بودم. خانمی که کنارم نشسته بود، وقتی متوجه شد همسر شهید هستم، تعجب کرد که کجا و کی شهید شده. حتی از آن‌چه در مرزهای کشور می‌گذرد بی‌خبر بود. شاید چون آن زمان رسانه‌ها هم بیشتر به شهدا می‌پرداختند، این غربت نبود. بین شهدایی که تابستان به شهادت رسیدند، تنها تشییع همسر من از رسانه پخش شد و بقیه‌ی دوستان شهیدشان را اصلا مطرح نکردند.
* وقت‌هایی که از خانه بیرون هستید، از آن‌چه در شهر جریان دارد و می‌بینید چه احساسی دارید؟
شهدای امروز غریبانه شهید می‌شوند. هستند کسانی که قدر می‌دانند، اما خیلی‌‌ها بی‌تفاوت از کنار این‌ها رد می‌شوند. قبل از شهادت همسرم، می‌شنیدم از زبان اطرافیانم درباره‌ی شهدا، که می‌گفتند: "کی گفته برن؟ مجبور نیستن برن و شهید بشن.”
* الان دارید به چه چیزی فکر می‌کنید؟
(سکوت)


* مأموریت‌هایشان چندروزه بود؟ زمانی که مأموریت بودند و تنها می‌ماندید، با تنهایی الان چه تفاوتی داشت؟
بستگی به مناطقی داشت که می‌رفتند. بیشتر وقت سال مأموریت بودند. معمولا بیست‌روزه بود. غرب را بهار و تابستان، و شرق را پاییز و زمستان می‌رفتند. آن موقع امید داشتم به این‌که بر‌می‌گردد، اما الان… . وقتی می‌رفت، دوست نداشتم که برود. تنهایی با بچه‌ها سخت بود. اما وقتی می‌آمد بیشتر وقتش را با ما می‌گذراند. بچه‌ها را به گردش می‌برد. وقتی که بود، برای این‌که بیشتر هوای من را داشته باشد، در کارهای خانه کمک می‌کرد. ظرف می‌شست. همراه من سبزی پاک می‌کرد. می‌گفت حالا که هستم بگذار کمک تو باشم. یک سال قبل از شهادتش برادرم فوت کرده بود. سعی می‌کرد بیشتر باشد و مدام دلداریم می‌داد. برای تغییر روحیه‌ی من برنامه می‌ریخت و با هم بیرون می‌رفتیم.
* پیش آمده بود از شما بخواهد برای شهادتشان دعا کنید؟
تمام آرزویش این بود که شهید شود و من این را می‌دانستم، اما هیچ‌وقت از من نخواستند که دعا کنم. می‌دانستند تحملش را ندارم و این کار را نمی‌کنم. اما خودش همیشه در نماز حالت خاصی داشت و فکر می‌کنم که این دعا را می‌کرد. یادم هست هرکس از علی شغلش را می‌پرسید، می‌گفت من سرباز امام زمانم.
سال ۸۸ همراه سردار شوشتری بودند. به‌خاطر تولد علی‌رضا زمان مرخصی‌اش را با دوستش جابه‌جا کرد. همان زمان دوستانش همراه سردار شوشتری شهید شدند. خیلی ناراحت بود از این‌که چرا برگشت. از آن زمان به بعد، عکس دوستانش را زده بود به اتاق و وقتی می‌دید گریه می‌کرد.

بعد از یک سال، یک روز عکس را از دیوار برداشتم تا کمتر ناراحتی و گریه کند. تا وارد اتاق شد، متوجه شد و با ناراحتی از من خواست عکس را برگردانم به اتاق. یک بار هم روزهای آخرِ بودنش، از شهرستان برمی‌گشتیم. بچه‌ها ناراحت بودند و دوست داشتند بیشتر بمانند. به پسرم گفت: محمد، تو دیگه بزرگ شدی. شاید فردا من شهید شدم. این را که گفت، من ناراحت شدم و گفتم: چرا این‌طور می‌گی؟ لبخند زد و گفت: شهادت برای ما افتخاره

دلاوری از روستای میثم تمار

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، یک از شهدای یگان صابرین که ساعت 4 صبح روز 12 شهریور سال 90 در ارتفاعات جاسوسان در سردشت پس از درگیری با گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید، علی (عبدالزهرا) بریهی، اهل روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) به همراه دوستش، شهید صمد امیدنژاد بود.

او در سال 1364 متولد شده و تحصیلات اولیه را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرده بود.

شهید بریهی (که در میان دوستانش به «امام» معروف بود)، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده وآموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد.

از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم(ع) معرفی شده بود، با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می کرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود.
 
 در کنار شهیدان مصطفی (کمیل) صفری تبار (سمت راست) و آقامحمد محرابی پناه (سمت چپ)

 
شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه های گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن ومتعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نمازبه این شهید بزرگوار اقتدا می کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد.

به علت صمیمیت بالا بین بچه ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه ها به عبدالزهرا لقب «امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه ها شهید بریهی را "امام" خطاب می کردند.
 

شهید بریهی برای رواج فرهنگ غیبت نکردن، همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت "غیبت؟! غیبت؟!" و از محل بلند می شد. وابسته دنیا نبود به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد. همیشه به افراد ناتوان کمک می کرد و هنگامی که کسی در تنگنا قرار می گرفت، هر کاری ازش بر می‌آمد انجام می‌داد. او رازدار خوبی بود و مسائل کاری خود را به هیچ عنوان دردرون خانواده بیان نمی کرد.

 
در کنار شهید آقامحمد محرابی پناه

در درگیری قبلی که با امام حضور داشتیم، هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود و به صورت تن به تن می جنگیدیم، به طرف ما نارنجک پرتاب شد. من که شاهد این ماجرا بودم، امام را مطلع کردم و خود سنگر گرفتم. نارنجک منفجر شد و من بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا و سالم دیدم. او فرصت سنگرگرفتن نداشت. به همین خاطر فقط دستهایش را جلوی صورتش گذاشته بود. او می گفت با این که نارنجک در کنار من منفجر شد، ولی هیچ آسیبی به من نرسید و همه اینها از عنایات خداوند در حق من بود.
(راوی: مهدی کریمی از همرزمان شهید)
 
در کنار شهید سید محمود موسوی

چند وقت قبل از شهادت علی بریهی، رفته بودیم دریاچه ارومیه. شهریور بود و ماه رمضان. اونجا ماشینی گیر کرده بود. خواستیم بیرون بیاریم که خودمون گیر کردیم. علی روزه بود ولی ما نتونسته بودیم روزه بگیریم. تو اون هوای گرم و با زبان روزه، خدا بیامرز خیلی صبر داشت، فقط می گفت توکل به خدا، همه چی درست میشه. خلاصه بعد از حدود ۵ ساعت، خدا خواست ماشین رو در آوردیم.
 

خیلی با خدا بود. روزی یه جزء قرآن تو ماه مبارک می خوند. نمی دانم توی شبهای قدر با خدا چی راز و نیاز کرده بود ولی اینو می دونم آرزوش شهادت بود به اون هم رسید.
(راوی: همرزم شهید)
 

آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من خواسته بود که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم.

در وسط بحث های شیرین دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست و جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه جوشان مکتب جانبازی سیدالشهدا (علیه السلام) نوشیده اند، بر نمی آید.
 
آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر ازدواج خود شهید با او بحث می کردم. او به طرز غیرمعمولی به من فهماند که ان شاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به آرزویم برسم.
(راوی: همرزم شهید)
 
 
 

قبل از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید.

دوست و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، میری بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی.
شهید خندید و بعد باند رو تحویل گرفت و به شوخی (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و دستش رو روی پهلوی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر اینجا تیرخورد اینجوری بگذارم؟ بعد قه قه خندید و رفت...
شب عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچه‌ها بیام.
بالای سر هرکسی اومدم، تلاش کردم کمکش کنم. بعضی شهید شده بودند و بعضی هم زنده ماندند...
 وقتی رسیدم بالای سر عبدالزهرا، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی
 بدنش فرو رفت یاد شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...


 بعد پیشونی شو بوسیدم، چشماشو بستم و رفتم کمک دیگر بچه ها...
(راوی: همرزم شهید)

پیکر نیمه جان یک شهید در ارتفاعات جاسوسان

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید صمد امیدپور اول آذر ماه 1364 در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود و دوران ابتدایی خود را در روستای نقله‌بر و مقطع راهنمایی را در مدرسه شبانه‌روزی معدن سنگرود گذراند و تحصیلاتش را تا پایان سوم متوسطه در شهر رشت ادامه داد. در دوران دانش‌آموزی به عضویت بسیج دانش‌آموزی در آمد و تحصیلات خود در مقطع پیش دانشگاهی را در شهر جیرنده به اتمام رساند.
 

همزمان به عضویت بسیج شهر منجیل درآمد و پس از مدتی عضو فعال بسیج شد.
 
 
در کنار شهید محمد غفاری
در سال 1384 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه امام حسین(ع) عضو یگان ویژه صابرین شد.
 

همیشه می گفت: من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، بزرگ‌ترین هدیه الهی است.
 

مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک) در عالم خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمده‌اند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد یا حسین سر دادم.
 
 
 
 
درباره نحوه شهادت ایشان نیز گفته اند:
پیکر صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جان شهید صمد امیدپور او را از پای در می‌آورد.
از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان گمنام روح الله...

با این گزارش پرونده فاتحان قله های غرب نیز بطور موقت بسته شد.

مجازات جاسوسان اسرائیل در غزه

 
به گزارش فارس، منابع فلسطینی گزارش دادند که مقاومت فلسطین  6 جاسوس رژیم صهیونیستی را در غزه اعدام کرد.

بر اساس این گزارش این 6 جاسوس در حین عملیات تصویربرداری و جاسوسی و انتقال اطلاعات از مبارزان فلسطینی دستگیر شدند.

مقاومت فلسطین متعهد شده است که همه خائنان و مزدورانی که اطلاعات به دشمن داده و باعث ایجاد ناامنی در جبهه داخلی می‌شوند، به سزای عمل خود برساند. عکس های زیر که در خبرگزاری های خارجی منتشر شده است، اعدام و مجازات جاسوسان اسرائیل در غزه را نشان می دهد.








حربه جاسوسان زن موسوم به “دام عسل”

سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی، “موساد”، برای رسیدن به اهداف خود از هر اقدامی از جمله استفاده از خصوصیات جنسی زنان برای بدست آوردن اطلاعات از دیگر دولت‌ها به‌ ویژه کشورهای عربی خودداری نمی‌کند. سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی از زنان جذاب و اغواگر در بسیاری از عملیات‌های جاسوسی و تروریستی خود استفاده می‌کند. سال گذشته میلادی گروهی از “زنان جاسوس اسراییلی” برای اولین بار از فعالیت‌های مخفیانه خود برای کسب اطلاعات برای سرویس جاسوسی اسراییل موساد سخن به میان آوردند. به گزارش “تایمز آو اسراییل”، این جاسوس‌ها که به “زن‌های سایه موساد” معروف هستند در بسیاری از عملیات‌های جاسوسی این رژیم شرکت داشته‌اند. به گفته خود این جاسوس‌ها، آن‌ها با استفاده از ویژگی‌های زنانه خود، افراد مورد نظر را جذب کرده و سپس با ایجاد روابط نامشروع با این افراد از آن‌ها اطلاعاتی حتی محرمانه و سری بدست می‌آورند. یکی از این زن‌ها با نام یائل می‌گوید: طنازی‌های زنانه یکی از راه‌های بسیار مناسب در ماوریت‌های جاسوسی است. این زن جاسوس می‌افزاید: زن‌ها در برخی ماموریت‌ها از مردان جاسوس بهتر عمل می‌کنند. مردی که می‌خواهد در مناطق ممنوعه وارد شود، شانس کمی برای راه پیدا کردن دارد، اما شانس موفقیت یک زن خندان و جذاب بسیار بیشتر است. رئیس موساد درباره جاسوسان زن این سازمان صهیونیستی می‌گوید: زن‌ها به دلیل قدرت چندگانه‌شان، مزیت متمایزی نسبت به مردها در جنگ‌‌های مخفیانه دارند. “تامیر پاردو” “Tamir Pardo” در مصاحبه با مجله صهیونیستی Lady Globes”" می‌افزاید زن‌ها در هنگامی که بحث‌های امنیتی در اولویت هستند بهتر از مردان نقش خود را ایفا می‌کنند. میر آمیت Meir Amit”"، نیز در این باره می‌گوید،: زن‌ها یاد گرفته‌اند چگونه از جنسیت خود استفاده کنند. آن‌ها حاضر هستند برای بدست آوردن اطلاعات مهم با هر کسی ارتباط برقرار کنند. آمیت می‌گوید رابطه میان کارهای اطلاعاتی و تله‌های جنسی به اندازه خود جاسوسی قدمت دارند. ” دام عسل ” چیست ؟ دام عسل “Honey Trap”، به ماموریت‌های ویژه زن‌های جاسوس رژیم صهیونیستی گفته می‌شود. در این عملیات‌های ویژه، جاسوسان اسراییلی با نزدیک شدن به سوژه‌های مورد نظر خود و نفوذ در سیستم‌های اطلاعاتی، دست به جاسوسی زده یا حتی در برخی از موارد اقدامات تروریستی انجام می‌دهند. یک خاخام اسراییلی استفاده جنسی از زنان جاسوس در ماموریت‌های دام عسل علیه دشمنان را مجاز دانسته است. در تحقیقاتی که موسسه صهیونیستی زموت با نام “رابطه نامشروع به خاطر امنیت ملی” انجام داده‌ است، مشخص شد که رژیم صهیونیستی بارها از عملیات‌های “دام عسل” استفاده کرده است. برای مثال در سال ۱۹۶۶جاسوس زن اسراییلی یک خلبان عراقی را متقاعد کرد تا با هواپیمای MIG خود به سرزمین‌های اشغالی فرار کند. کارشناس هسته‌ای اسراییل در دام عسل یکی از عملیات‌های مهم موساد که در آن از زنان استفاده شد عملیات سال ۱۹۸۷ بود؛ “مردخای وانونو” “Murdechai Vanun” مهندس هسته‌ای “نیروگاه دیمونا” رژیم صهیونیستی اسرار زرادخانه‌های هسته‌ای اسراییل را به “ساندی تایمز” فروخت. سیندی، یکی از جاسوسان موساد، با وانونو رابطه برقرار کرده و او را به تله می‌اندازد. وانونو در آن موقع دستگیر و به سرزمین‌های اشغالی بازگردانده می‌شود. پس از آنکه موساد متوجه شد که وانونو، اطلاعات محرمانه مربوط به کلاهک‌های اتمی اسرائیل را به هفته‌نامه “ساندی‌تایمز” تحویل داده‌ است، تصمیم به دستگیری وی گرفت، اما از آن‌جا که “مردخای وانونو” از اسرائیل خارج و در خاک انگلیس اقامت گزیده‌ بود و موساد بنا بر قراردادهای امنیتی که با سازمان اطلاعات و امنیت خارجی انگلیس داشت، نمی‌خواست در خاک انگلیس دست به آدم‌ربایی بزند. از این روی، مقامات موساد تصمیم گرفتند تا با کمک عوامل انسانی وی را ترغیب کنند تا انگلیس را به خواسته خود ترک و به کشور ایتالیا سفر کند. از این روی، یک مامور اطلاعاتی زن عضو موساد با نام عملیاتی “سیندی”، ماموریت یافت تا به عنوان یک “توریست آمریکایی” و به صورت ظاهراً اتفاقی با وی آشنا شود و پس از طرح دوستی، وانونو را متقاعد کرد تا با یکدیگر، برای تعطیلات آخر هفته به شهر “رم” در کشور ایتالیا سفر کنند. ساعاتی پس از ورود به رم، ماموران موساد وی را دستگیر و طی عملیاتی به سرزمین‌های اشغالی منتقل کردند .وی در دادگاهی به اتهام جاسوسی و خیانت به اسراییل و به علت “افشای اسرار هسته‌ای کشور” به مدت ۱۸ سال زندانی شد. پس از آزادی در سال ۲۰۰۴، اجازه خروج از اسرائیل و مصاحبه با رسانه‌های خارجی‌ را نداشت. مردخای وانونو، در دادگاهی در اسرائیل به سرپیچی از از الزامات آزادی‌اش (مصاحبه با خارجی‌ها) به شش ماه حبس تعزیری، محکوم شد. جاسوسی که به روابط جنسی خود با سران کشورهای عربی افتخار می‌کند “تزیپی لیونی” Tzipi Livni”"، در مصاحبه‌ای با “مجله تایم”، سال گذشته اذعان کرد که در زمان همکاری وی با موساد برای کسب اطلاعات از شخصیت‌های برجسته با آن‌ها روابط جنسی برقرار کرده است. بنا بر این گزارش، او از روابط نامشروع و ارتکاب قتل برای نیل اطلاعات به خاطر اسراییل ابایی نداشته است. لیونی هم‌چنین در این مصاحبه اعتراف کرده است که قربانیان وی در کشورهای اروپایی بسیاری از رهبران کشورهای عربی بوده‌اند. تزیپی لیونی، “وزیر خارجه سابق رژیم صهیونیستی” اعتراف کرد از روابط نامشروع و غیراخلاقی با مقامات برخی کشورهای عربی فیلمبرداری کرده‌ است. روزنامه الدیار لبنان در این ارتباط نوشت که این نماینده سابق کنست اسرائیل گفته است که در این ارتباط از خاخام بزرگ اسرائیل طلب اذن و اجازه کرده و خاخام بزرگ نیز درباره وی فتوا داده که تزیپی می‌تواند با بیگانگان روابط نامشروع داشته باشد به شرط آنکه این امر به منافع اسرائیل خدمت کند. اما لیونی در این ارتباط می‌گوید اتاقی که با برخی شخصیت‌های سیاسی عرب در آنجا روابط نامشروع داشته مجهز به دوربین‌هایی بوده که از این روابط فیلم‌برداری کرده‌اند. لیونی شماری از شخصیت‌های عربی را تهدید کرد که اگر نخواهند دستورات وی را به اجرا بگذارند، اقدام به انتشار فیلم‌های غیر اخلاقی آنها در یوتیوب می‌کند. به علاوه، لیونی در نشریه آمریکایی “تایم” اعتراف کرده بود که در دوران فعالیت خود در موساد به عنوان جاسوس با “حمد بن خلیفه آل ثانی” “امیر قطر” که در آن دوران در دربار فعالیت داشت رابطه داشته است. لیونی علاوه بر اعتراف به داشتن روابط با پادشاه کنونی قطر به برقراری ارتباط جنسی با “حمد بن جاسم” نخست وزیر قطر نیز اذعان کرد. وی داشتن روابط با این دو مقام قطری را نمونه‌ای از بهترین موفقیت‌هایش در دوران تصدی مسئولیت “وزارت خارجه رژیم صهیونیستی” عنوان کرد. “شولا کوهن” برای گرفتن اطلاعات محرمانه از برخی مقام‌های عربی با آنها رابطه جنسی برقرار کرده و در این بین وی اعلام کرده است که با “محمد عوض”، مسئول اقامت بیگانگان در لبنان ارتباط جنسی داشته است. عمده فعالیت کوهن در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود. او علاوه بر جاسوسی در زمینه سرقت بانک‌ها و قاچاق پول یهودیان به اسرائیل نیز فعالیت داشت. جاسوسان اغواگر اسراییلی در شبکه‌های اجتماعی یک وب‌سایت گروه‌های مقاومت در فلسطین اشغالی هشدار داده است که کاربران شبکه‌های اجتماعی نظیر فیس‌بوک‌ در معرض خطر جاسوسان اسراییلی هستند. بنا بر این گزارش، این جاسوس‌ها با تصاویر زنان جذاب سعی بر ایجاد رابطه با افراد داشته و به راحتی می‌توانند به رایانه‌های افراد نفوذ کرده و اطلاعات آن را به سرقت ببرند. در این مقاله که نام آن “چگونه متوجه شویم یک عضو موساد دوست ما در فیس‌بوک است؟”‌به کاربران هشدار داده شده است که از دختران زیبای فیس‌بوکی که که تصویر حساب کاربری آن‌ها کوچک بوده و قابلیت بزرگ‌نمایی ندارد، پرهیز کنند. تن‌فروشی حلال است “عاری شوات” خاخام صهیونیستی نیز، طی ادعایی اعلام کرد که زنان اجازه دارند برای جمع‌آوری اطلاعات حیاتی برای امنیت اسرائیل، با دشمنان رابطه جنسی داشته باشند. بر اساس این گزارش، شوات اعلام کرده است که برقراری رابطه جنسی با تروریست‌ها در راستای بدست آوردن اطلاعاتی که به دستگیری آنها منجر شود، قابل قبول است. تحقیق این خاخام یهودی تحت عنوان “ارتباط غیرقانونی در راستای امنیت ملی” توسط موسسه تحقیقات دینی در شهرک “گوش استزیون” در نزدیکی بیت‌المقدس منتشر شده است .عاری شوات پیشنهاد داده در جاهایی که زنان یهودی باید با مبارزان دشمن ازدواج کنند، ابتدا باید از شوهر واقعی خود طلاق گرفته و بعد اقدام به ازدواج با دشمنان کنند. 

قیمت آپارتمان در منطقه جردن تهران (جدول)

گرانقیمت ترین مسکن در منطقه جردن تهران بیش از 3 میلیارد تومان است.

به گزارش اقتصاد آنلاین، آنچه در زیر می آید جدول نرخ روز انواع آپارتمان در محله های مختلف منطقه جردن (خیابان آفریقا) در شهر تهران به شرح زیر است.

جسد شهید دانایی فرد تحویل ایران شد؟/مولوی عبدالحمید:روش جیش العدل محکوم است/توافق با جیش العدل تکذیب شد

یام نو: برخی رسانه های خارجی از پیدا شدن جسد یک ایرانی در پاکستان خبر داده اند که گروه تروریستی جیش العدل مسئولیت قتل آن را بر عهده گرفته است.

به گزارش پیام نو بی بی سی خبر داد که نیروهای انتظامی بلوچستان پاکستان اعلام کرده اند که جسد یک ایرانی در منطقه بلوچستان پیدا شده است و به مقامات کشورمان تحویل داده شده است.

 به گفته این مقامات در “ماشکیل” واقع در بلوچستان پاکستان، کاغذی در جیب این فرد پیدا شده که بر اساس آن گروه  تروریستی جیش العدلمس ئولیت کشته شدن این فرد را  بر عهده گرفته است. این رسانه ها جزئیات بیشتری در باره هویت این جسد، داده منتشر نکرده اند.

مقامات ایرانی و پاکستانی هنوز این خبر را تایید یا تکذیب نکرده اند.

به گزارش پیام نو  دو هفته قبل گروه تروریستی جیش العدل اعلام کرد که یکی از ۵ مرزبان ایرانی به نام گروهبان دانایی فرد را به شهادت رسانده است. در عین حال مقامات کشورمان هر گونه توافق  با این گروه تروریستی را رد می کنند. به دنبال جو سازی برخی رسانه ها مبنی توافق ایران برای تبادل ۳۴ زندانی با مرزبانان ربوده‌شده، سخنگوی وزارت کشور این خبر را با قاطعیت رد کرد.حسینعلی امیری به فارس گفت: «این خبر صحت ندارد.»

در عین حال عابد فتاحی رئیس فراکسیون اهل سنت مجلس شورای اسلامی گفت: اگرچه تروریست‌های جیش‌العدال تلاش دارند خود را وابسته به مذاهب اسلامی معرفی کنند اما باید گفت اینها نه مسلمان هستند و نه مورد حمایت مذاهب اسلامی. این گروهک از دشمنان اسلام ماموریت گرفته تا برای تفرقه‌افکنی میان مسلمانان خود را اهل سنت معرفی کند.

گفتنی است  مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت شهر زاهدان هم در گفتگوی نوروزی که با پیام نو انجام داده روش و منش گروهگ تروریستی جیش االعدل را محکوم کرده است. این گفتگو به زودی منتشر می شود.

خانواده سجاد زهانی؛ مرزبان اسیر گروهک جیش العدل

عکس زیر تصویر خانواده سجاد زهانی یکی از مرزبان اسیر گروهک جیش العدل را نشان می دهد.

عکس مرزبانان ایرانی